ساختار عرفانی «غیبت»، از یک مفهوم سادهٔ نبودن فراتر رفته و به یک اصل بنیادین در سیر و سلوک معنوی تبدیل میشود. در این ساختار، غیبت دو بُعد اصلی دارد که در ظاهر متناقض اما در باطن مکمل یکدیگرند.
۱. غیبت در بعد هستیشناسانه (غیبت ذات)
در این بُعد، «غیبت» به پنهان بودن ذات الهی اشاره دارد.
مفهوم: در عرفان، ذات خداوند (حق) از دسترس حواس و عقل انسان پنهان و «غایب» است. او را نمیتوان دید یا با ذهن درک کرد.
پارادوکس: با وجود این غیبت، تمام هستی ظهور و تجلی همان ذات پنهان است. به عبارت دیگر، جهان هستی، «حضور» خداوند در مقام ظهور است. این پارادوکس نشان میدهد که ذات پنهان، در تمام مظاهر خود حاضر است.
شواهد:
شمس مغربی: «نیست الا خفا غیبت و کون / نیست الا بر ز عین و ظهور.» این بیت به روشنی پنهان بودن (غیبت) ذات و آشکار بودن (ظهور) آن در هستی (کون) را بیان میکند.
۲. غیبت در بعد سلوکی (غیبت سالک)
در این بُعد، «غیبت» به حالت درونی سالک اشاره دارد.
مفهوم: با اینکه خداوند همواره حاضر است، انسان به دلیل غفلت و بیخبری از این حضور غایب میشود. غیبت حقیقی، دوری مکانی نیست، بلکه دوری روحی و ذهنی است.
پارادوکس: هرچه انسان بیشتر در غیبت خود غرق شود، بیشتر از حقیقت دور میشود و هرچه از غفلت بیدارتر شود (به سمت حضور حرکت کند)، به خداوند نزدیکتر میشود.
شواهد:
شمس مغربی: «غایب نباش یک نفس از دوست زانکه دوست / در غیبت و حضور تو پیوسته حاضر است.» این بیت نشان میدهد که غیبت و حضور، دو حال درونی انسان هستند که تأثیری بر حضور دائمی خداوند ندارند.
نتیجهگیری
ساختار عرفانی «غیبت» یک پارادوکس دوگانه است: ذات حق همزمان غایب (پنهان) و حاضر (متجلی) است و سالک همزمان حاضر (از نظر فیزیکی) و غایب (از نظر روحی) است. هدف نهایی سالک در این مسیر، خارج شدن از غیبت خود و رسیدن به حضور دائمی است تا بتواند ذات پنهان را در تمام مظاهر آشکارش مشاهده کند.