دیدگاه جان دیویی در مورد "انفعال در برابر کنش" (Passive vs. Active Response) در داستان لیلی و مجنون، بر این تمرکز دارد که مجنون بهجای اقدام هوشمندانه و سازنده برای حل مسئلهی عشق و موانع اجتماعی، به واکنشهای احساسی و غیرمولد پناه میبرد.
۱. انفعال مجنون: زاری، عزلت و جنون 😥
از منظر پراگماتیسم دیویی، مجنون در مواجهه با مشکلات، راه حلهای زیر را انتخاب کرد که همگی از نظر عملی غیرکارآمد بودند:
فرار از محیط: مجنون بهجای تعامل با ساختار اجتماعی و تلاش برای تغییر موانع (مانند کسب موقعیت، ثروت یا اقناع بزرگان قبیله)، به بیابان پناه برد. این یک عزلت منفعلانه است، نه یک کنش هدفمند برای اصلاح وضعیت.
تخریب هویت: تبدیل شدن از "قیس" (فردی با ظرفیتهای اجتماعی) به "مجنون" (دیوانه)، به معنی تسلیم شدن در برابر فشارهای محیطی و از دست دادن توانایی تفکر عقلانی برای حل مسئله است.
زاری و ناله: مجنون تمام انرژی خود را صرف بیان احساسات شدید و درد خود کرد. از دید دیویی، احساسات باید به انگیزهای برای عمل تبدیل شوند، نه اینکه به خودی خود هدف و غایت شوند. این زاریها هیچ تغییری در شرایط لیلی و مخالفت قبیله ایجاد نکرد.
۲. کنشهای از دست رفته: اقدام هوشمندانه 🧠
دیویی معتقد است که یک فرد هوشمند باید دست به کنشهای سازنده میزد تا بحران را حل کند:
کسب موقعیت اجتماعی: یک کنشگر پراگماتیست ابتدا تلاش میکرد تا وضعیت اقتصادی یا سیاسی خود را بهبود بخشد تا بتواند موانع طبقاتی ازدواج را از میان بردارد. مجنون این راه حل عملی را رها کرد.
مذاکره و اقناع عقلانی: بهجای متوسل شدن به جنون، مجنون باید از هوش خود برای مذاکره با پدر لیلی و بزرگان قبیله استفاده میکرد تا نشان دهد که میتواند یک شریک زندگی مناسب و آبرومند باشد.
تغییر محیط: کنش واقعی میتوانست شامل تلاش برای تغییر قوانین و هنجارهای سختگیرانهی قبیلهای باشد که عشق را تابع ثروت و آبرو میدانستند. مجنون بهجای نبرد با سیستم، خود را از آن خارج کرد.
نتیجه:
از دید جان دیویی، تراژدی مجنون نه بهخاطر عشق عمیق، بلکه بهخاطر ناکارآمدی او در بهکارگیری هوشمندی برای تبدیل یک موقعیت احساسی به یک پروژهی عملی و حلپذیر بود. او انفعال (جنون و عزلت) را بر کنش (تغییر وضعیت) ترجیح داد و به همین دلیل، زندگیاش از نظر عملی شکست خورد.