دوشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۴۰۳ - 12:59 - علی رضا نقش نیلچی -
فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۹ - داستان دقیقی شاعر
... به شعر آرم این نامه را گفت من
از او شادمان شد دل انجمن...
۱۶
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۳
... به خیره میازارش از هیچ روی
به کس شادمانه مشو جز بدوی....
یکی شادمانی بد اندر جهان
سراسر میان کهان و مهان ...
... بفرمود تا بازگردد ز راه
شود شادمان سوی تخت و کلاه
بیامد پر اندیشه دستان سام ...
۲۲
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۴
... می و مجلس آراست و شد شادمان
جهان پاک دید از بد بدگمان….
۲۳
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۵
... همه مردم از داد تو شادمان
ز تو داد یابد زمین و زمان ...
۲۴
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۷
... به دستوری بازگشتن به جای
شدن شادمان سوی کابل خدای....
۲۶
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۱
... چو زال این سخنها بکرد آشکار
ازو شادمان شد دل شهریار...
برفتند گردان همه شادمان
کمانها گرفتند و تیر خدنگ ...
۲۷
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۲
... چه زاید جز از شیر شرزه به جنگ
گسی کردمش با دلی شادمان
کزو دور بادا بد بدگمان ...
... نوازیدن شهریار جهان
وزان شادمانی که رفت از مهان....
چو مهراب شد شاد و روشن روان
لبش گشت خندان و دل شادمان
گرانمایه سیندخت را پیش خواند ...
۲۸
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۳
... که آمد ز ره زال فرخنده رای
پذیره شدش سام یل شادمان
همی داشت اندر برش یک زمان ...
۳۱
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۷
... بدین شادمانی کنون می خوریم
به می جان اندوه را بشکریم ...
۳۴
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۹
... دلم شادمان شد به تیمار اوی
برآنم که هرگز نبینمش روی ...
۳۸
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۷
... همه شادمان نزد شاه آمدند
بران نامور پیشگاه آمدند ...
۴۱
فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱۰
... ز خنده نیاسود لب یک زمان
ببودند روشن دل و شادمان....
۴۳
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۴
... چو این گفته شد مژده دادش به رخش
برو شادمان شد دل تاج بخش....
۴۶
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۳
ببین پردگی کودکان را یکی
مگر شادمانه شوند اندکی
پس پرده اندر ترا خواهرست ...
... برفتند هر دو به یک جا به هم
روان شادمان و تهی دل ز غم....
۴۷
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۴
یکی شادمانی بد اندر جهان
میان کهان و میان مهان ...
۴۸
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۵
... که بندد برین کین سیاوش کمر
ازو شادمان گشت و بنواختش
به نوی یکی پایگه ساختش ...
ترا جاودان شادمان باد دل
ز درد و بلا گشته آزاد دل ...
۴۹
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۷
... رسیدم به بلخ و به خرم بهار
همه شادمان بودم از روزگار
ز من چون خبر یافت افراسیاب ...
۵۱
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹
برفتند با خنده و شادمان
به ره بر نجستند جایی زمان ...
... ز هر گونه ای رفت بر خوان سخن
همه شادمانی فگندند بن....
برین گونه یک سال بگذاشتند
غم و شادمانی بهم داشتند....
در بسته زندانها برگشاد
ازو شادمان بخت و او نیز شاد...
که تا تو برفتی نیم شادمان
از اندیشه بی غم نیم یک زمان ...
۵۲
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۰
... خنیده سپاه اندرآورد گرد
بشد شادمان تا سیاووش گرد....
تو دل را به جز شادمانه مدار
روان را به بد در گمانه مدار ...
۵۵
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۳
... به نیکی همو باشد آموزگار
بیامد به در پهلوان شادمان
بدل بر همه نیک بودش گمان ...
... همی پرورانیدش اندر کنار
بدو شادمان گردش روزگار...
... وزانجا بر خسرو آمد دمان
رخی ارغوان و دلی شادمان...
... به خاک اندر آرد سرش ناگهان
تو از وی به جز شادمانی مجوی
به باغ جهان برگ انده مبوی ...
۵۹
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۸
... سرش را سر اندر مغاک آوری
ترا زین جهان شادمانی بس است
کجا رنج تو بهر دیگر کس است ...
۶۱
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱
دل شاه شد زان سخن شادمان
سراینده را گفت کآباد مان ...
۶۶
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۵
... نماند به کس روز سختی نه رنج
نه آسانی و شادمانی نه گنج
بد و نیک بر ما همی بگذرد ...
۶۹
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۸
... ازان سان که آمد همی زیستند
گهی شادمان گاه بگریستند...
۷۸
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۷
... که پردخت ماند ز تو کشورت
بدو شادمان گشت لهراسپ شاه
مر او را نشاند از بر تخت و گاه ...
۸۳
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۵ - سخن دقیقی
... ابا مهتران و گزینان در
به شادی پذیره شدندش به راه
ازو شادمان گشت فرخنده شاه...
۹۴
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۰
... برهنه سر و پای و دوش آبکش
پدر شادمان روز و شب خفته خوش...
۱۰۵
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۴
... به پوزش بسازم سوی داد راه
به دیدار دستان شوم شادمان
به تو شاد دارم روان یک زمان...
۱۲۵
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۷
... جهان پر شد از شادمانی و داد
کی را نیامد ازان رنج یاد ...
۱۲۸
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۲
وگر بد کنی جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی
به نیکی بود شاه را دست رس ...
۱۴۳
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۴
... ببیند که تا بر سر کوه چیست
کزو شادمان را بباید گریست
۱۴۸
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱
... جهاندار سالار او میر نصر
کزو شادمانست گردنده عصر....
۱۵۱
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۴
... چو نامه بخوانی هم اندر زمان
فرستش به نزدیک ما شادمان....
۱۵۳
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۰
... تن و جان ما سربسر پیش تست
غم و شادمانی به کم بیش تست
به دو گوهر از هرکسی برتری ...
۱۵۷
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۹
... به آواز گفتند کای سرفراز
غم و شادمانی نماند دراز...
۱۶۷
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۱۲
همیشه بوی شاد و پیروزبخت
به تو شادمان کشور و تاج و تخت
به جایی رسیدی که مرغ و دده ...
... بدین انجمن هرک دارد نژاد
به تو شادمانند وز داد شاد
توی خلعت ایزدی بخت را ...
۱۶۹
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۱۴
... بدان ای پسر کاین سرای فریب
ندارد ترا شادمان بی نهیب....
۱۷۱
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اورمزد » بخش ۱
... هرانکس که باشد مرا زیردست
همه شادمان باد و یزدان پرست...
۱۷۵
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اورمزد نرسی » پادشاهی اورمزد نرسی
... پری چهره را بچه اندر نهان
ازان خوب رخ شادمان شد جهان
چهل روزه شد رود و می خواستند ...
... ورا موبدش نام شاپور کرد
بران شادمانی یکی سور کرد
تو گفتی همی فره ایزدیست ...
۱۷۶
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱
... به فرمان آن کودک تاجور
ازو شادمان شد دل مادرش
بیاورد فرهنگ جویان برش ...
۱۸۲
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۰
... گهی زو فراز آید و گه نشیب
گهی شادمانی و گاهی نهیب
بی آزاری و مردمی بهترست ...
۱۸۹
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۶
... وزان هدیه ها شادمانی نمود
بران آفرین آفرین برفزود ...
۱۹۴
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱
... چنین گفت کز گنج من یک زمان
نیم شاد کز مردم شادمان...
۱۹۶
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳
... چو نان خورده شد میزبان در زمان
بیاورد جامی ز می شادمان...
... خرید آنچ بایست و آمد دوان
به نزدیک بهرام شد شادمان....
۱۹۹
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۹
... دگر گفت موبد بدان مردمان
که جاوید دارید دل شادمان....
۲۰۱
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۲
شهنشاه گیتی بران آبگیر
فرود آمد و شادمان گشت پیر...
بدو گفت کاین دختران کیند
که با تو بدین شادمانی زیند...
۲۰۳
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۵
... چنین داد پاسخ که ایدو گمان
که خوردی و گشتی ازو شادمان...
۲۰۴
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۷
... به شهر اندر آمد ز نخچیرگاه
بکی هفته بد شادمان با سپاه....
دو هفته همی بود دل شادمان
در گنج بگشاد روز و شبان....
۲۰۹
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۵
... بدین مهر ما شادمانی کنید
بران مهتران مهربانی کنید ...