مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰
… عشق تو خمارم در سر ز تو می دارم
از حسن جمالات پرخرم تو جانا
تو کعبه عشاقی شمس الحق تبریزی
زمزم شکر آمیزد از زمزم تو …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰
… گمانی فاسقنا
نیم عاقل چه زند با عشق تو
تو جنون عاقلانی فاسقنا
کعبه عالم ز تو تبریز شد
شمس حق رکن یمانی …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹
… از سفر خانه خدا
روز از سفر به فاقه و شبها قرار نی
در عشق حج کعبه و دیدار مصطفا
مالیده رو و سینه در آن قبله گاه حق
در خانه خدا شده قد کان …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲
… به امر حق از صدق بیریا
هر سو که تو بگردی از قبله بعد از آن
کعبه بگردد آن سو بهر دل تو را
مجموع چون نباشم در راه پس ز من
مجموع چون شوند رفیقان …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰
… فلک با همه کار و کیا
گرد خدا گردد چون آسیا
گرد چنین کعبه کن ای جان طواف
گرد چنین مایده گرد ای گدا
بر مثل گوی به میدانش گرد
چونک شدی سرخوش …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵
… تو صد ماه و مهتاب
مگو شب گشت و بیگه گشت بشتاب
مرا در سایهات ای کعبه جان
به هر مسجد ز خورشیدست محراب
غلط گفتم که اندر مسجد ما
برون در بود خورشید …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲
… خواجه بپرسید که این خانه چه خانهست
این صورت بت چیست اگر خانه کعبهست
وین نور خدا چیست اگر دیر مغانهست
گنجیست در این خانه که در کون نگنجد
این …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹
… این جهان و آن جهانست
خصوصا حلقهای کاندر سماعند
همیگردند و کعبه در میانست
اگر کان شکر خواهی همان جاست
ور انگشت شکر خود …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۳
… زند کاین صفاست
چونک هر اندیشه خیالی گزید
مجلس عشاق خیالش جداست
کعبه چو از سنگ پرستان پرست
روی به ما آر که قبله خداست
آنک از این قبله گدایی کند
در نظرش …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸
… چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۵
… کشنده آید کشته چنانک زود
خون از بدن به شیشه حجام میرود
چون کعبه که رود به در خانه ولی
این رحمت خدای به ارحام میرود
تا مست نیست از همه لنگان سپس …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۴
… که بجوشد ز سنگ آب
از شهد شیر بین که چه جوشنده میشود
امروز کعبه بین که روان شد به سوی حاج
کز وی هزار قافله فرخنده میشود
امروز غوره بین که شکر بست …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۶
… کعبه جانست اگر نمیدانید
به هر طرف که بگردید رو بگردانید
که جان ویست به عالم اگر شما …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۷
… اندرون تاریکیست
چه ماهیی که ره آب بستهای بر خود
به دیبه سیه این کعبه را لباسی ساخت
که اوست پشت مطیعان و اوستشان مسند
درون کعبه شب یک نماز صد باشد
ز بهر …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۰
… و خار ساختن مردیست
مرد را ساز ساز باید کرد
قبله روی او چو پیدا شد
کعبهها را نماز باید کرد
سجدههایی که آن سری باشد
پیش آن سرفراز باید کرد
پیش آن عشق …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۴
… رحمست و وقت عاطفت است
که مرا زخم بس گران آمد
ای ابابیل هین که بر کعبه
لشکر و پیل بیکران آمد
عقل گوید مرا خمش کن بس
که خداوند غیب دان آمد
من خمش کردم ای …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۳
… فقرش
هم از یاقوت خود داده زکاتش
اگر رویش به قبله مینبینی
درون کعبه شد جای صلاتش
شب قدرست او دریاب او را
امان یابی چو برخوانی براتش
ز هجران خداوند …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۵
کعبه جانها تویی گرد تو آرم طواف
جغد نیم بر خراب هیچ ندارم طواف
پیشه ندارم جز این کار ند …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۶
… به جهان جانها فدا کردند
فدا بکردم جانی و جان جان به مصاف
اگر چه کعبه اقبال جان من باشد
هزار کعبه جان را بگرد تست طواف
دهان ببستهام از راز چون جنین …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۷
… با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم
تو کعبهای هر جا روم قصد مقامت می کنم
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۵
… نزنم
شیشه بر آن سنگ زنم بنده شیشه شکنم
پیل به خرطوم جفا قاصد کعبه شده است
من چو ابابیل حقم یاور هر کرگدنم
صیقل هر آینهام رستم هر میمنهام
قوت هر …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۸
… تو شاه چمنی سیرکن صد چو منی
چشم و دلم سیر کنی سخره این خوان نشوم
کعبه چو آمد سوی من جانب کعبه نروم
ماه من آمد به زمین قاصد کیوان نشوم
فربه و پرباد توام …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴۰
… است آن باده از آن افتاده کوته دم
دهان بربند و محرم شو به کعبه خامشان می رو
پیاپی اندر این مستی نی اشتر جو و نی جم …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴۱
… کن خواب خراخر که قمقم بانگ زد قم قم
دهان بربند و محرم شو به کعبه خامشان می رو
پیاپی اندر این مستی نه اشتر جو و نی جم …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۷
… سر اگر جز تو سرم هست
بسوزا هستیم گر بیتو هستم
تویی معبود در کعبه و کنشتم
تویی مقصود از بالا و پستم
شکار من بود ماهی و یونس
چو حاصل شد ز جعدت شصت
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۱
… چه در کف آن شیر زاریم
اگر چه همچو اشتر کژنهادیم
چو اشتر سوی کعبه راهواریم
به اقبال دوروزه دل نبندیم
که در اقبال باقی کامکاریم
چو خورشید و قمر …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۴
… بسازیم
اگر دریا شود آتش بنوشیم
وگر زخمی رسد مرهم بسازیم
به پیش کعبه رویش بمیریم
بدان چاه و بدان زمزم …
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۵
… مسیحانه گویان خاک خامش چو مریم
بحر با موجها بین گرد کشتی خاکین
کعبه و مکهها بین در تک چاه زمزم
شه بگوید تو تن زن خویش در چه میفکن
که ندانی تو کردن دلو …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۹
… سان قلم
چو پر شود شکمت در زمان حشر آرد
به جای عقل تو شیطان به جای کعبه صنم
چو روزه داری اخلاق خوب جمع شوند
به پیش تو چو غلامان و چاکران و حشم
به روزه باش …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۷
… زبان من آصف
چرا ببسته هر داروی فسون باشم
خلیل وار نپیچم سر خود از کعبه
مقیم کعبه شوم کعبه را ستون باشم
هزار رستم دستان به گرد ما نرسد
به دست نفس مخنث چرا …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۹
… است وبال او
عدل است همه ظلمش داد است از او بهتان
نرم است درشت او کعبهست کنشت او
خاری که خلد دلبر خوشتر ز گل و ریحان
آن دم که ترش باشد بهتر ز شکرخانه
وان …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸۹
… همه جهان پرآتش
که بیخلیل آتش نمیشود گلستان
تو نور مصطفایی و کعبه پربتان شد
هلا بیا برون کن بتان ز بیت رحمان
تو یوسف جمالی و چشم خلق بسته
نظر ز تو …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۴
… خون بره
که او جاوید داند پروریدن
بدان کاصحاب تن اصحاب فیلند
به کعبه کی تواند بررسیدن
که کعبه ناف عالم پیل بینی است
نتان بینی بر نافی کشیدن
ابابیلی شو …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۹
… او فتوی دهد کز کعبه بر بتخانه زن
زلف او دعوی کند کاینک رسن بازی رسن
عقل گوید گوهرم گوهر شکستن شرط …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۲
… کن پیش آدم زود ای دیو لعین
بادیه خون خوار اگر واقف شدی از کعبهام
هر طرف گلشن نمودی هر طرف ماء معین
ای به نظاره بد و نیک کسان درمانده
چون بدین …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۰
… شادان مکن
گر چه دزدان خصم روز روشنند
آنچ میخواهد دل ایشان مکن
کعبه اقبال این حلقه است و بس
کعبه اومید را ویران مکن
این طناب خیمه را برهم مزن
خیمه توست …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰۰
… پیشین کن
حاجیان ماندهاند از ره حج
داروی اشتران گرگین کن
تا به کعبه وصال تو برسند
چاره آب و زاد و خرجین کن
ای دو چشم جهان به تو روشن
این جهان را تو آن …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۳
… تبریز خوش جایم ز شمس الدین به هیهایم
زنم لبیک و میآیم بدان کعبه لقای …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۵
… خوابی دیدهام خود عاشقان را خواب کو
کاندرون کعبه میجستم که آن محراب کو
کعبه جانها نه آن کعبه که چون آن جا رسی
در شب تاریک گویی …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۲
… چو بیدی
تو از آن کار نداری که شدستی همه کاره
همه حجاج برفته حرم و کعبه بدیده
تو شتر هم نخریده که شکستهست مهاره
بنگر سوی حریفان که همه مست و خرابند
تو …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۰
… خلوت شب بر مثال دریایی است
به قعر بحر بود درهای ناسفته
رخ چو کعبه نما شاه شمس تبریزی
که باشدت عوض حجهای …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۷
کعبه طواف میکند بر سر کوی یک بتی
این چه بتی است ای خدا این چه بلا و آفتی
ماه درست پیش او …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۶
… ز زلال بحر تو نیست یقین طهارتی
متقیان به بادیه رفته عشا و غادیه
کعبه روان شده به تو تا که کند زیارتی
روح سجود میکند شکر وجود میکند
یافت ز بندگی تو …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۰
… که بر آدم نمیگردی
اگر خلوت نمیگیری چرا خامش نمیباشی
اگر کعبه نه ای باری چرا زمزم …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۸
… استظهار آن داری که رو از ما بگردانی
ولی چون کعبه برپرد کجا ماند مسلمانی
تو سلطانی و جانداری تو هم آنی و آن داری
مشوران مرغ جانها …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵۶
… عجزی است اندر تو
چه داند قوت حیدر مزاج حیز از حیزی
علی الله خانه کعبه و فی الله بیت معمورا
گهی که بشنوی تبریز از تعظیم برخیزی
ایا ای عقل و تمییزی که لاف …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۳
… پرستستی
آن مست در آن مستی گر آمدی اندر صف
هم قبله از او گشتی هم کعبه رخش …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۱
… شود حاصل اندر عوض ابدالی
از ذوق چو عوری تو هر لحظه بشوری تو
کای کعبه چه دوری تو از حیزک خلخالی
در بادیه مردان را کاری است نه سردان را
کاین بادیه فردان …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۸
… نگنجد
آن سوی برو ای صدف این سوی چه پایی
آن نیستی ای خواجه که کعبه به تو آید
گوید بر ما آی اگر حاجی مایی
این کعبه نه جا دارد نی گنجد در جا
میگوید …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۹
… نیست که در توده خاکی
ماهی تو عجب نیست که در گرد و غباری
اندر حرم کعبه اقبال خرامید
از بادیه ایمن شده وز ناز مکاری
گردان شده بین چرخ که صد ماه در او …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۴
… بسی از غم تو طفل دو چشمم
وز سنگ دلی در دهنش شیر نکردی
در کعبه خوبی تو احرام ببستیم
بس تلبیه گفتیم و تو تکبیر نکردی
بگرفت دلم در غمت ای سرو جوان …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۸
… شش ز چیست روشن اگر آن شرر نداری
تن توست همچو اشتر که برد به کعبه دل
ز خری به حج نرفتی نه از آنک خر نداری
تو به کعبه گر نرفتی بکشاندت سعادت
مگریز ای …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸۶
… تو در آن نیست که یاوه بدوی
بهر بردن بدو از هیبت مردن بمدو
بهر کعبه بدو ای جان نه ز خوف بدوی
باش شبها بر من تا به سحر تا که شبی
مه برآید برهی از ره و …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹۷
… چنین شمع میتنی
پوشیدهای چو حاج تو احرام نیلگون
چون حاج گرد کعبه طوافی همیکنی
حق گفت ایمن است هر آن کو به حج رسید
ای چرخ حق گزار ز آفات ایمنی
جمله …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۱
… و معبود من شاهد و مشهود من
عشق شناس ای حریف در دل انسانیی
کعبه ما کوی او قبله ما روی او
رهبر ما بوی او در ره سلطانیی
خواجه صاحب نظر الحذر از ما …
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳۵
… سیه شد رام افندی
کام ملوکان جایزه گیری
جایزه بخشی کام افندی
کعبه جانها روی ملیحش
پخته عالم خام افندی
گر الفی و سابق حرفی
محو شو اندر لام …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۱
… چشم خوشش بین و فهم کن باقی
به ناشتاب سعادت مرا رسید شتاب
چنانک کعبه بیاید به نزد آفاقی
بیا حیات همه ساقیان بپیما زود
شراب لعل خدایی خاص رواقی
هزار …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۴
… کعبه دل کن اگر دلی داری
دلست کعبه معنی تو گل چه پنداری
طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود
که …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۰
… لحبیبی سیرانی
چو جهت نیست خدا را، چه روم سوی بوادی؟!
نه که بر کعبهٔ اعظم دورانست و طوافی؟
دورانی و طوافی لک، یا اهل ودادی
فتحالعشق رواقا فاجیبوه …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۷
… کی
از همه بیندت، مقتدی ایم هو کی
حاضر و آواره را، مسندی ایم هو کی
کعبهوار آفاق را، مسجدی ایم هو کی
برد عشقت از دلم، زاهدی ایم هو کی
اسکتوا ذاکالخیال، …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » ترجیعات » نهم
… به قدح خوردند، من با خم و قنینه
من قبلهٔ جانهاام، من کعبهٔ دلهاام
من مسجد آن عرشم، نی مسجد آدینه
من آینهٔ صافم، نی آینهٔ تیره
من سینهٔ …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » ترجیعات » یازدهم
… مکه کسی بیند، که نبود بستهٔ خیره
امیر حاج عشق آمد، رسول کعبهٔ دولت
رهاند مر ترا در ره، ز هر شریر و شریره
چه با برگم از آن خرما، که مریم چشم روشن …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » ترجیعات » سیپنجم
… از گنجها، تی
هزاران زاهد زهد صلاحی
ز تو خونش مباح و او مباحی
زهی کعبه که تو جانبخش حاجی
زهی اقبال هر محتاج راجی
هر آن سر کو فرو ناید به کیوان
ز روی …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۵ - اول کسی کی در مقابلهٔ نص قیاس آورد ابلیس بود
… قیاسات و تحری روز ابر
یا بشب مر قبله را کردست حبر
لیک با خورشید و کعبه پیش رو
این قیاس و این تحری را مجو
کعبه نادیده مکن رو زو متاب
از قیاس الله اعلم …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۶ - عتاب کردن حق تعالی موسی را علیه السلام از بهر آن شبان
… شهیدان را ز آب اولیترست
این خطا را صد صواب اولیترست
در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم از غواص را پاچیله نیست
تو ز سرمستان قلاوزی مجو
جامهچاکان را …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۴۰ - اعتماد کردن بر تملق و وفای خرس
… بخل از دست و گردن دور کن
بخت نو در یاب در چرخ کهن
ور نمیتوانی به کعبهٔ لطف پر
عرضه کن بیچارگی بر چارهگر
زاری و گریه قوی سرمایهایست
رحمت کلی قویتر …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵۲ - گفتن شیخ ابویزید را کی کعبه منم گرد من طوافی میکن
… میآیدش
که بکاری بر نیاید گندمی
مردمی جو مردمی جو مردمی
قصد کعبه کن چو وقت حج بود
چونک رفتی مکه هم دیده شود
قصد در معراج دید دوست بود
درتبع عرش و …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵۳ - حکایت
… عزم تو کجا ای بایزید
رخت غربت را کجا خواهی کشید
گفت قصد کعبه دارم از پگه
گفت هین با خود چه داری زاد ره
گفت دارم از درم نقره دویست
نک ببسته سخت بر …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۷۹ - اندیشیدن یکی از صحابه بانکار کی رسول چرا ستاری نمیکند
… قوم بسته بر قبا
بهر هدم مسجد اهل قبا
همچو آن اصحاب فیل اندر حبش
کعبهای کردند حق آتش زدش
قصد کعبه ساختند از انتقام
حالشان چون شد فرو خوان از کلام
مر …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۰۳ - عذر گفتن فقیر به شیخ
… بده رکعت نماز آیی ملول
من به پانصد در نیایم در نحول
آن یکی تا کعبه حافی میرود
وین یکی تا مسجد از خود میشود
آن یکی در پاکبازی جان بداد
وین یکی جان …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷ - نواختن مجنون آن سگ را کی مقیم کوی لیلی بود
… که در ره بی قلاوزی رود
هر دو روزه راه صدساله شود
هر که تازد سوی کعبه بی دلیل
همچو این سرگشتگان گردد ذلیل
هر که گیرد پیشهای بیاوستا
ریشخندی شد …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۴۷ - حکایت مندیل در تنور پر آتش انداختن انس رضی الله عنه و ناسوختن
… جمادی را چنین تشریف داد
جان عاشق را چهها خواهد گشاد
مر کلوخ کعبه را چون قبله کرد
خاک مردان باش ای جان در نبرد
بعد از آن گفتند با آن خادمه
تو نگویی …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۱ - باقی قصهٔ مهمان آن مسجد مهمان کش و ثبات و صدق او
… شهر سربالا طلب
گفت میخسپم درین مسجد بشب
مسجدا گر کربلای من شوی
کعبهٔ حاجتروای من شوی
هین مرا بگذار ای بگزیده دار
تا رسنبازی کنم منصوروار
گر شدیت …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۸ - بقیهٔ قصهٔ بنای مسجد اقصی
… سلیمان کرد آغاز بنا
پاک چون کعبه همایون چون منی
در بنااش دیده میشد کر و فر
نی فسرده چون بناهای دگر
در بنا هر سنگ …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۲۰ - در بیان آنک حکما گویند آدمی عالم صغریست و حکمای اللهی گویند آدمی عالم کبریست زیرا آن علم حکما بر صورت آدمی مقصور بود و علم این حکما در حقیقت حقیقت آدمی موصول بود
… بر این کاروان این ره دراز
کی مفازه زفت آید با مفاز
دل به کعبه میرود در هر زمان
جسم طبع دل بگیرد ز امتنان
این دراز و کوتهی مر جسم راست
چه دراز و …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۳۱ - حکایت آن مرد تشنه کی از سر جوز بن جوز میریخت در جوی آب کی در گو بود و به آب نمیرسید تا به افتادن جوز بانگ آب# بشنود و او را چو سماع خوش بانگ آب اندر طرب میآورد
… پای حوض گشتن جاودان
گرد جو و گرد آب و بانگ آب
همچو حاجی طایف کعبهٔ صواب
همچنان مقصود من زین مثنوی
ای ضیاء الحق حسامالدین توی
مثنوی اندر فروع و …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۳۸ - قصهٔ یاری خواستن حلیمه از بتان چون عقیب فطام مصطفی را علیهالسلام گم کرد و لرزیدن و سجدهٔ بتان و گواهی دادن ایشان بر عظمت کار مصطفی صلیالله علیه و سلم
… و بد
تا سپارد آن شهنشه را به جد
چون همی آورد امانت را ز بیم
شد به کعبه و آمد او اندر حطیم
از هوا بشنید بانگی کای حطیم
تافت بر تو آفتابی بس عظیم
ای حطیم …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۴۰ - خبر یافتن جد مصطفی عبدالمطلب از گم کردن حلیمه محمد را علیهالسلام و طالب شدن او گرد شهر و نالیدن او بر در کعبه و از حق درخواستن و یافتن او محمد را علیهالسلام
… دانست چیست
دست بر سینه همیزد میگریست
آمد از غم بر در کعبه بسوز
کای خبیر از سر شب وز راز روز
خویشتن را من نمیبینم فنی
تا بود همراز تو …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۴۱ - نشان خواستن عبدالمطلب از موضع محمد علیهالسلام کی کجاش یابم و جواب آمدن از اندرون کعبه و نشان یافتن
… درون کعبه آوازش رسید
گفت ای جوینده آن طفل رشید
در فلان وادیست زیر آن درخت
پس روان شد زود پیر …
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۴۴ - بقیهٔ عمارت کردن سلیمان علیهالسلام مسجد اقصی را به تعلیم و وحی خدا جهت حکمتهایی کی او داند و معاونت ملایکه و دیو و پری و آدمی آشکارا
… رونقها فزود
ای بسا مسجد بر آورده کرام
لیک نبود مسجد اقصاش نام
کعبه را که هر دمی عزی فزود
آن ز اخلاصات ابراهیم بود
فضل آن مسجد خاک و سنگ نیست
لیک در …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۷ - تمثیل روشهای مختلف و همتهای گوناگون به اختلاف تحری متحریان در وقت نماز قبله را در وقت تاریکی و تحری غواصان در قعر بحر
… قومی که تحری میکنند
بر خیال قبله سویی میتنند
چونک کعبه رو نماید صبحگاه
کشف گردد که کی گم کردست راه
یا چو غواصان به زیر قعر آب
هر کسی چیزی …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۶۲ - قصهٔ اهل ضروان و حسد ایشان بر درویشان کی پدر ما از سلیمی اغلب دخل باغ را به مسکینان میداد چون انگور بودی عشر دادی و چون مویز و دوشاب شدی عشر دادی و چون حلوا و پالوده کردی عشر دادی و از قصیل عشر دادی و چون در خرمن میکوفتی از کفهٔ آمیخته عشر دادی و چون گندم از کاه جدا شدی عشر دادی و چون آرد کردی عشر دادی و چون خمیر کردی عشر دادی و چون نان کردی عشر دادی لاجرم حق تعالی در آن باغ و کشت برکتی نهاده بود کی همه اصحاب باغها محتاج او بدندی هم به میوه و هم به سیم و او محتاج هیچ کس نی ازیشان فرزندانشان خرج عشر میدیدند منکر و آن برکت را نمیدیدند همچون آن زن بدبخت که کدو را ندید و خر را دید
… و پایان دانیی
در ده ضروان به نزدیک یمن
شهره اندر صدقه و خلق حسن
کعبهٔ درویش بودی کوی او
آمدندی مستمندان سوی او
هم ز خوشه عشر دادی بیریا
هم ز گندم چون …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۷ - باز جواب گفتن آن کافر جبری آن سنی را کی باسلامش دعوت میکرد و به ترک اعتقاد جبرش دعوت میکرد و دراز شدن مناظره از طرفین کی مادهٔ اشکال و جواب را نبرد الا عشق حقیقی کی او را پروای آن نماند و ذلک فضل الله یتیه من یشاء
… قفلها
عزت مقصد بود ای ممتحن
پیچ پیچ راه و عقبه و راهزن
عزت کعبه بود و آن نادیه
رهزنی اعراب و طول بادیه
هر روش هر ره که آن محمود نیست
عقبهای و …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۶ - داستان آن شخص کی بر در سرایی نیمشب سحوری میزد همسایه او را گفت کی آخر نیمشبست سحر نیست و دیگر آنک درین سرا کسی نیست بهر کی میزنی و جواب گفتن مطرب او را
… پر ز جمع و انبهی
پیش چشم عاقبتبینان تهی
هر که را خواهی تو در کعبه بجو
تا بروید در زمان او پیش رو
صورتی کو فاخر و عالی بود
او ز بیت الله کی خالی …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۴ - باقی قصهٔ فقیر روزیطلب بیواسطهٔ کسب
… را جنس بق
مونس احمد به مجلس چار یار
مونس بوجهل عتبه و ذوالخمار
کعبهٔ جبریل و جانها سدرهای
قبلهٔ عبدالبطون شد سفرهای
قبلهٔ عارف بود نور وصال
قبلهٔ …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
… شد آب
از همایونی وحی مستطاب
آن یکی شاخ دگر پرید زود
تا جوار کعبه که عرفات بود
باز از آن صعقه چو با خود آمدم
طور بر جا بد نه افزون و نه کم
لیک زیر پای …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۸ - لابه کردن موش مر چغز را کی بهانه میندیش و در نسیه مینداز انجاح این حاجت مرا کی فی التاخیر آفات و الصوفی ابن الوقت و ابن دست از دامن پدر باز ندارد و اب مشفق صوفی کی وقتست او را بنگرش به فردا محتاج نگرداند چندانش مستغرق دارد در گلزار سریع الحسابی خویش نه چون عوام منتظر مستقبل نباشد نهری باشد نه دهری کی لا صباح عند الله و لا مساء ماضی و مستقبل و ازل و ابد آنجا نباشد آدم سابق و دجال مسبوق نباشد کی این رسوم در خطهٔ عقل جز وی است و روح حیوانی در عالم لا مکان و لا زمان این رسوم نباشد پس او ابن وقتیست کی لا یفهم منه الا نفی تفرقة الا زمنة چنانک از الله واحد فهم شود نفی دوی نی حقیقت واحدی
… فهم
امتناع پیل از سیران ببیت
با جد آن پیلبان و بانگ هیت
جانب کعبه نرفتی پای پیل
با همه لت نه کثیر و نه قلیل
گفتیی خود خشک شد پاهای او
یا بمرد آن جان …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره
… عیون
آنچنان که هست در علم ظنون
آن تحری آمد اندر لیل تار
وین حضور کعبه و وسط نهار
خیز ای نمرود پر جوی از کسان
نردبانی نایدت زین کرکسان
عقل جزوی کرکس آمد …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۲ - بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة
… چو زهر
بر یکی لطفست و بر دیگر چو قهر
هر جمادی با نبی افسانهگو
کعبه با حاجی گواه و نطقخو
بر مصلی مسجد آمد هم گواه
کو همیآمد به من از دور راه
با …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۴ - بازگشتن آن شخص شادمان و مراد یافته و خدای را شکر گویان و سجده کنان و حیران در غرایب اشارات حق و ظهور تاویلات آن در وجهی کی هیچ عقلی و فهمی بدانجا نرسد
… به پیش
ابرهه با پیل بهر ذل بیت
آمده تا افکند حی را چو میت
تا حریم کعبه را ویران کند
جمله را زان جای سرگردان کند
تا همه زوار گرد او تنند
کعبهٔ او را همه …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۰ - باز آمدن زن جوحی به محکمهٔ قاضی سال دوم بر امید وظیفهٔ پارسال و شناختن قاضی او را الی اتمامه
… هزاران جبرئیل اندر بشر
ای مسیحان نهان در جوف خر
ای هزاران کعبه پنهان در کنیس
ای غلطانداز عفریت و بلیس
سجدهگاه لامکانی در مکان
مر بلیسان را ز …
------------------------
مولوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۳ - متوفی شدن بزرگین از شهزادگان و آمدن برادر میانین به جنازهٔ برادر کی آن کوچکین صاحبفراش بود از رنجوری و نواختن پادشاه میانین را تا او هم لنگ احسان شد ماند پیش پادشاه صد هزار از غنایم غیبی و غنی بدو رسید از دولت و نظر آن شاه مع تقریر بعضه
… را ده تحری و قیاس
کز ضرورت هست مرداری حلال
که تحری نیست در کعبهٔ وصال
بیتحری و اجتهادات هدی
هر که بدعت پیشه گیرد از هوی
همچو عادش بر برد باد و …
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۲
… جان جهان جان و جهان باقی نیست
جز عشق قدیم شاهد و ساقی نیست
بر کعبهٔ نیستی طوافی دارد
عاشق چو ز کعبه است آفاقی …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۱
… و طواف کن بر آن قطب نجات
مانندهٔ حاجیان به کعبه و به عرفات
چه چسبیدی تو بر زمین چون گل تر
آخر حرکات شد کلید …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۶
… بر آن جان جهان رو کرده است
هم قبله و هم کعبه بدانسو کرده است
ما را ملکالعرش چنین خو کرده است
کار او دارد که او چنین رو کرده …
------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۱
… بتکده تا خیال معشوهٔ ما است
رفتن به طواف کعبه در عین خطا است
گر کعبه از او بوی ندارد کنش است
با بوی وصال او کنش کعبهٔ ما …
------------------------
کعبه
مولوی
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۵
… عشق خویش و بیگانه یکیست
آن را که شراب وصل جانان دادند
در مذهب او کعبه و بتخانه …
-----------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۹۶
… مصطبهها گر دو خرابات نگر
پیچیدن مستان به ملاقات نگر
در کعبهٔ عشق سوی میقات نگر
هیهات شنو ز روح و هیهات …
-----------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۶۱
… زنگی امشب چو شدستی به مصاف
از سینهٔ خود سینهٔ شب را بشکاف
در کعبهٔ عشاق طوافی چو کنی
دریاب که کعبه میکند با تو …
-----------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸۵
… درش گیرد لافرمان کن
واندر عرفات نیستی جولان کن
خواهی که ترا کعبه کند استقبال
مائی و منی را به منی قربان …
-----------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۱۰
… روی تو کعبهٔ دل و قبلهٔ جان
چون شمع ز غم سوختم ای شعلهٔ جان
بردار حجاب و رخ به عاشق بنمای
تا چاک …
-----------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴۵
… روی تو قبلهام شد ای جان جهان
نز کعبه خبر دارم و نز قبلهٔ نشان
با روی تو رو به قبله کردن نتوان
کاین قبلهٔ قالبست و آن …
-----------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶۳
… تو که در صومعه مستم داری
در کعبه نشسته بتپرستم داری
بر نیک و بد تو مر مرا دستی نیست
در دست توام تا بچه دستم …
-----------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۴۷
… که در راه هوا و هوسی
از کعبهٔ وصل هردمی باز پسی
در بادیهٔ طلب چو جهدی بنمای
باشد که به کعبهٔ وصالش …
-----------------------------
مولوی
مولوی » فیه ما فیه » فصل دوم - گفت که شب و روز دل و جانم بخدمتست
… بقبله کرده باشد زیرا که او جان قبله بوده است، آخر این خلق که رو بکعبه میکنند (آخر آن کعبه را نبی ساخته است که) قبله گاه عالم شده است، پس اگر او قبله باشد …
-----------------------------
مولوی
مولوی » فیه ما فیه » فصل دهم - اینچ میگویند که اَلْقُلُوْبُ تَتَشَاهَدُ کفتیست
… زیرا آن درختان شاید که ببر نرسند که آفات در ره بسیارست حاجیی که بکعبه رسد به ازان حاجیی باشد که در بریهّ روانست که ایشان را خوفست برسند یا نرسند اما این …
-----------------------------
مولوی
مولوی » فیه ما فیه » فصل چهاردهم - در آدمی عشقی ودردی و خارخاری و تقاضایی هست
… فایده آن همین است و جامع را نهادند تا جمعیتّ اهل شهر آنجا باشد و کعبه را واجب کردند تا اغلب خلق عالم از شهرها و اقلیم ها آنجا جمع گردند گفت مغلان که اولّ …
-----------------------------
مولوی
مولوی » فیه ما فیه » فصل بیست و دوم - فرمود که جانب توقات میباید
… ایشان میآید اگر راهها مختلف است امّا مقصد یکیست نمیبینی که راه بکعبه بسیارست بعضی را راه از رومست و بعضی را از شام و بعضی را از عجم و بعضی را از چین و بعضی …
-----------------------------
مولوی
مولوی » فیه ما فیه » فصل بیست وپنجم - فرمود لطفهای شما وسعیهای شما و تربیتها که میکنید
… ننماید.
حکایات کرامات میفرمود گفت یکی ازینجا بروزی یا بلحظهٔ بکعبه رودچندان عجب و کرامات نیست باد سموم رانیز این کرامت هست بیک روز و بیک لحظه هر کجا که …
-----------------------------
مولوی
مولوی » فیه ما فیه » فصل بیست و هشتم - قال الجراّح المسیحی شرب عندی طایفةٌ
… خمسمایة عام و تحت العرش بحرٌ عمقهُ هکذا وللّه ملک ذاک البحر الی کعبه و اضعاف هذا کیف یعترف عقلک ان یکون مصرفها و مدبرّها اضعف الصور ثم قبل عیسی من کان …
-----------------------------
مولوی
مولوی » فیه ما فیه » فصل سی و سوم - دیدمش بر صورت حیوان وحشی و علیه جلد الثعلب
… و الدعّوات اذا وقعت فی یدالظلمانی الجسمانی لایبقی علی ما کان.
کعبه باطاعتت خراباتست تا ترا بود با تو در ذاتست
الکافر بأکل فی سبعة امعاء و ذلک الجحش …
-----------------------------
مولوی
مولوی » فیه ما فیه » فصل چهل و سوم - هر کسی چون عزم جایی و سفری میکند
… کرامت قسمت خاصانست و برگزیدگان اهل ظاهر میگویند که غرض ازین بیت کعبه است که هرک دروی گریزد از آفات امان یابد و در آنجا صید حرام باشد و بکس نشاید ایذا …
-----------------------------
مولوی
مولوی » فیه ما فیه » فصل پنجاه و یکم - سؤال کردند از تفسیر این بیت
… نمانی تا بدانی آن چیز را که خواهد ماندن یکی میگوید من شنیدهام که کعبهایست ولیکن چندانک نظر میکنم کعبه را نمیبینم بروم بربام نظر کنم کعبه را، چون بر بام …
-----------------------------
مولوی
مولوی » مجالس سبعه » المجلس الاوّل » مناجات
… حواله نکردم. صدرهٔ صدر در میان تن است. صدر، سینه بود که حرم کعبهٔ دل است چنانکه آن حرم در میان زمین است، این حرم سینهٔ بی کینه در میان تن است که « خیر …
-----------------------------
مولوی
مولوی » مجالس سبعه » المجلس الثانی » مناجات
… رفتار
طرب ای نیکوان شیرین کار
تا کی از خانه، هین ره صحرا
تا کی ازکعبه، هین در خمّار
در جهان شاهدی و ما فارغ
در قدح جرعهای و ماهشیار
زین سپس دست ما و …
-----------------------------
مولوی
مولوی » مجالس سبعه » المجلس الخامس » مناجات
… را بنواخت، چنانکه پادشاه زادگان را بندگان مینوازند و به در خانهٔکعبه آورد. با او بازی میکرد و او را برمیانداخت، چنانکه عادت استکه طفلان را به بازی به دست …
---------------------------
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۲
.......جان جهان جان و جهان باقی نیست
جز عشق قدیم شاهد و ساقی نیست
بر کعبهٔ نیستی طوافی دارد
عاشق چو ز کعبه است آفاقی …
----------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۱
.......و طواف کن بر آن قطب نجات
مانندهٔ حاجیان به کعبه و به عرفات
چه چسبیدی تو بر زمین چون گل تر
آخر حرکات شد کلید …
----------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۶
.......بر آن جان جهان رو کرده است
هم قبله و هم کعبه بدانسو کرده است
ما را ملکالعرش چنین خو کرده است
کار او دارد که او چنین رو کرده …
----------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۱
.......بتکده تا خیال معشوهٔ ما است
رفتن به طواف کعبه در عین خطا است
گر کعبه از او بوی ندارد کنش است
با بوی وصال او کنش کعبهٔ ما …
----------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۵
.......عشق خویش و بیگانه یکیست
آن را که شراب وصل جانان دادند
در مذهب او کعبه و بتخانه …
----------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۹۶
.......مصطبهها گر دو خرابات نگر
پیچیدن مستان به ملاقات نگر
در کعبهٔ عشق سوی میقات نگر
هیهات شنو ز روح و هیهات …
----------------------------
مولوی
مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۶۱
.......زنگی امشب چو شدستی به مصاف
از سینهٔ خود سینهٔ شب را بشکاف
در کعبهٔ عشاق طوافی چو کن
مفهوم کعبه در شعر و نثر مولوی
در آثار مولوی، بهویژه در «مثنوی معنوی» و «دیوان شمس»، کعبه 🕋 یک نماد چندوجهی و عمیق است که فراتر از معنای تحتاللفظی و مادی خود، یعنی خانه خدا در مکه، به کار میرود. مولوی از این نماد برای بیان مفاهیم عرفانی و معنوی مختلف استفاده میکند.
کعبه به مثابه نماد معشوق و قبلهٔ عشق
مولوی اغلب کعبه را با شمس تبریزی یا معشوق الهی یکی میداند. در این دیدگاه، «کعبهٔ جان»، «قبلهٔ دل» و «کعبهٔ عشاق»، همگی به معشوق اشاره دارند. طواف کردن بر گرد کعبه نیز به طواف بر گرد محبوب و تلاش برای رسیدن به وصال او تبدیل میشود. این مفهوم، زیارت ظاهری کعبه را به سفری درونی و روحانی برای یافتن حقیقت تبدیل میکند. برای مثال:
غزل شماره ۹۰: «تو کعبه عشاقی شمس الحق تبریزی»
غزل شماره ۱۳۷۷: «تو کعبهای هر جا روم قصد مقامت می کنم»
غزل شماره ۱۳۰۵: «کعبه جانها تویی گرد تو آرم طواف»
غزل شماره ۱۴۱۰: «روی تو کعبهٔ دل و قبلهٔ جان»
کعبه به مثابه نماد حقیقت و درون انسان
مولوی در بسیاری از ابیات، کعبه را نمادی از درون و قلب انسان میداند. او معتقد است که حقیقت و قبلهٔ واقعی نه در مکانی خارجی، بلکه در دل انسان نهفته است. در این چارچوب، طواف بر گرد کعبهٔ ظاهری، مقدمهای برای شناخت و طواف بر گرد کعبهٔ درونی است. این نگرش، عبادت را از یک عمل صرفاً جسمانی به یک تجربهٔ روحانی عمیق تبدیل میکند:
مثنوی معنوی (دفتر دوم): «درون کعبه رسم قبله نیست»
غزل شماره ۶۴۸: «هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید»
غزل شماره ۳۱۰۴: «کعبه دل کن اگر دلی داری / دلست کعبه معنی تو گل چه پنداری»
فیه ما فیه (فصل دوم): «این خلق که رو به کعبه میکنند... او جان قبله بوده است»
کعبه در برابر مفاهیم متضاد
مولوی برای تأکید بر اهمیت قصد و نیت درونی، کعبه را در تقابل با بتخانه، کنشت و دیر مغان قرار میدهد. او بیان میکند که اگر کعبه از بوی معشوق و حقیقت خالی باشد، مانند یک بتخانه است و در مقابل، یک کنشت (کلیسا یا کنیسه) اگر به عشق حقیقی آغشته باشد، میتواند جایگاه کعبهٔ حقیقی باشد.
غزل شماره ۱۹۵۹: «او فتوی دهد کز کعبه بر بتخانه زن»
غزل شماره ۳۰۱: «گر کعبه از او بوی ندارد کنش است / با بوی وصال او کنش کعبهٔ ما»
سایر معانی کعبه
علاوه بر این، مولوی از کعبه برای اشاره به مفاهیم دیگری نیز استفاده میکند:
پناهگاه و جایگاه امن: همانطور که در داستان اصحاب فیل، کعبه پناهگاه امنی است، در اشعار مولوی نیز به «کعبهٔ اقبال» و «کعبهٔ امید» اشاره شده است.
مقصد و هدف نهایی: سفر به کعبه نمادی از سفر سالک به سوی مقصد نهایی و حقیقت است.
نماد جسم و مادیات: در برخی ابیات، کعبه ظاهری در مقابل «کعبهٔ جان» قرار گرفته و به جسم و دنیای مادی تشبیه شده است که بدون روح و عشق ارزشی ندارد.
به طور خلاصه، کعبه در ادبیات مولوی یک نشانه و نقطهٔ آغاز است، نه یک پایان. او مخاطب را از ظاهر به باطن هدایت میکند و به او نشان میدهد که سفر حج واقعی، از کعبهٔ سنگی به سوی کعبهٔ دل و از طواف گرد خانه به سوی طواف گرد معشوق ازلی است.