در ادبیات عرفانی، عالم مثال (یا عالم برزخ) به جهانی گفته میشود که واسطهٔ میان عالم عقل (جهان مجردات و معنا) و عالم حس (جهان مادی و صورت) است. در این عالم، صورتها و معانی مجرد، به شکلهایی مادی و محسوس درمیآیند، اما نه به صورت عالم خاکی. این عالم، جایگاه رؤیاها، خیالها و مکاشفات عرفانی است.
در غزلیات خواجوی کرمانی، استفاده از عالم مثال به دو صورت عمده نمایان است:
۱. تجلی معانی مجرد در قالب محسوس
خواجو مفاهیم انتزاعی و معنوی را با استفاده از نمادها و تصاویر مادی بیان میکند. این نمادها در واقع صور مثالی هستند که معانی را قابل درک میسازند. برای مثال:
عشق: عشق به خودی خود یک مفهوم انتزاعی است، اما خواجو آن را به صورت آتش، باده، یا مستی به تصویر میکشد. اینها مظاهری از عالم مثال هستند که شور و حرارت عشق را برای خواننده محسوس میکنند.
معشوق: معشوق در نگاه عرفانی، حقیقت مطلق و بیصورت است. اما خواجو او را به صورت یک دلبر مادی با زلف و خال و روی زیبا به تصویر میکشد. این روی و زلف، صور مثالی از جمال و جلال الهی هستند که در عالم مثال ظاهر شدهاند.
۲. پیوند عالم مادی با عالم معنا
خواجو با بهرهگیری از عالم مثال، مرز میان جهان مادی و جهان روحانی را درهم میشکند. او معتقد است که جهان مادی صرفاً یک واقعیت نیست، بلکه آینهای از عالم معنا است. از این رو، یک عاشق با دیدن یک گل، روی معشوق را به یاد میآورد و با نوشیدن باده، مست عشق میشود. این پیوند، استدلالی است که خواجو برای نشان دادن وحدت در کثرت از آن استفاده میکند.
مثال: کعبه و بتخانه در شعر خواجو، دو مکان مادی هستند که در عالم مثال به یک مقصد واحد، یعنی حقیقت، میرسند. این تمثیل نشان میدهد که در نگاه عارف، صورتها و مکانها فرع هستند و آنچه اهمیت دارد، معنای مثالی آنهاست.
در نهایت، خواجو با استفاده از عالم مثال، به زبان شعر خود عمق و پیچیدگی میبخشد. او از این طریق، استدلال میکند که حقیقت نه تنها در عالم عقل (مفاهیم) و نه تنها در عالم حس (ماده)، بلکه در پیوند این دو، یعنی در عالم مثال، قابل تجربه و درک است.