استدلال استقرایی در غزلیات خواجوی کرمانی، به معنای رسیدن به یک حقیقت کلی و شهودی از طریق مشاهدات و تجارب جزئی است. این نوع استدلال در شعر او، برخلاف روشهای منطقی، بر پایهٔ تجربههای ملموس و فردی بنا شده و هدفش اقناع عقل نیست، بلکه بیدار کردن دل است.
فرآیند استدلال استقرایی در غزلیات
خواجو با استفاده از این شیوه، مخاطب را در مسیری از جزء به کل هدایت میکند:
مشاهدات جزئی (اجزاء): شاعر ابتدا به بیان تجارب و مشاهدات خاص خود میپردازد. این مشاهدات شامل درد و رنج عاشقی، شور و بیخودی، حالات حیرت و وصال و حتی مشاهدهٔ زیباییهای مادی جهان (مانند روی معشوق یا شمع) است. این تجارب، نمونههای فردی و ملموسی از حقیقت هستند.
الگویابی (کشف رابطه): خواجو در این مرحله، بین این تجارب و مشاهدات پراکنده یک رابطهٔ پنهان کشف میکند. او درمییابد که تمام این حالات، همگی از یک منبع واحد، یعنی عشق الهی، سرچشمه میگیرند. برای مثال، درد هجران (جزء) و لذت وصال (جزء) هر دو نمادی از یک حقیقت بزرگتر (کل) هستند.
نتیجهگیری کلی (حقیقت): در نهایت، خواجو از این مشاهدات جزئی به یک نتیجهگیری کلی میرسد. او با استناد به تجربهٔ خود، استدلال میکند که:
عشق تنها راه رسیدن به حقیقت است.
حقیقت در همهٔ پدیدهها، از جمله در زیبایی روی معشوق یا در مستی خرابات، تجلی پیدا میکند.
مرگ فانی، مقدمهٔ حیات جاودان است.
این نوع استدلال به خواننده کمک میکند تا به جای پذیرش یک حکم کلی به صورت منطقی، به تدریج و از طریق همذاتپنداری با تجارب شاعر، به همان حقیقت دست یابد. در واقع، استدلال استقرایی در شعر خواجو، یک سفر درونی از عالم کثرت به عالم وحدت است که با مثالهای عینی و ملموس آغاز میشود و به یک نتیجهٔ شهودی و کلی ختم میگردد.