در دیدگاه عرفانی خواجوی کرمانی، نسبت جزء و کل یک مفهوم کلیدی و مفهومی است که فراتر از روابط فلسفی علت و عامل میکند. این رابطه بر پایه وحدت وجود و عشق استوار است و جهان را به مثابهٔ تجلیِ یک حقیقت واحد میبیند.
کل: حقیقت مطلق و معشوق ازلی
کل در خواجو، همان حقیقت مطلق، خدا یا معشوق ازلی است. این کل، یگانه، بینهایت و کامل است و منشأ و منبع وجود همه چیز است. هر آنچه در جهان وجود دارد، از این حقیقت واحد سرچشمه گرفته و به آن بازمیگردد. کل در اینجا صرفاً یک دلیل نیست، بلکه اصل و وجود بنیادین است که همه چیز از آن هستی میگیرد.
جزء: تجلی و آینهای از کل
جزء تمام موجودات عالم، از انسانها تا پدیدههای طبیعی، میشود. این اجزاء، همه در ظاهر متفاوت و متعدد هستند، اما در اصل، نمایشی از آن کل واحد هستند. جزء، وجودی مستقل ندارد. بلکه آینهای است که زیبایی کل را منعکس میکند. خواجو معتقد است که هر ذره از هستی، نشانههای آن حقیقت بزرگتر را در خود دارد.
نسبت جزء و کل: عشق و بازگشت
نسبت میان جزء و کل در دیدگاه خواجو بر پایه عشق بنا شده است. این عشق، نیرویی است که جزء را به سمت کل هدایت می کند. سالک در مسیر عرفانی، سعی میکند تا از کثرت ظاهری عبور کند و به وحدت اصلی بازگردد.
وابستگی وجودی: جزء، وجودی وابسته و اعتباری دارد که هستیاش را تماماً از کل میگیرد. بدون کل، مفهوم و وجودی ندارد.
هدف نهایی: هدف نهایی تمام اجزاء، رسیدن به مقام فنا و وصال با کل است. این بازگشت، نه یک جدایی، بلکه ایگانگی و یکی شدن با اصل است.
به بیان ساده، در نگاه خواجو، جزء، تجلی و نمودی از کل است که در سیر خود از راه عشق، به سوی اصل و منشأ خود بازمیگردد. او در غزلهای خود، این حقیقت را به زیبایی به تصویر میکشد و نشان میدهد که در چشم عارف، جدایی میان خالق و مخلوق، یا جزء و کل، معنایی ندارد و هر دو در یک حقیقت واحد جمع هستند.