در غزلیات خواجوی کرمانی، کعبه، عاشق و معشوق یک مثلث عرفانی را تشکیل میدهند که در آن، هر یک معنای دیگری را عمیقتر و فراتر از ظاهر خود میسازند. خواجو با پیوند این سه مفهوم، دیدگاه خود را دربارهٔ عشق حقیقی و جایگاه معشوق در مسیر حقیقت بیان میکند.
معشوق به جای کعبه: مقصد نهایی عاشق
خواجو به صراحت میگوید که برای عاشق، معشوق همان کعبهٔ حقیقی است. در این نگاه، دیگر نیازی به سفر به مکه و طواف کعبه سنگی نیست، زیرا قبلهٔ دل و جان، روی و کوی معشوق است. در غزل ۷۰۸، خواجو این مفهوم را به زیبایی بیان میکند: "کعبهٔ روی دلارای پریرویان را / قبلهٔ مردمک چشم نظر باز کنیم." این دیدگاه، عشق زمینی را به مرتبهای روحانی ارتقاء میدهد و معتقد است که زیبایی معشوق، تجلیای از زیبایی مطلق الهی است. بنابراین، پرستش معشوق، نوعی عبادت است.
کعبهٔ عشق: راه رسیدن به وصال
کعبه در شعر خواجو، به نمادی از راه و مقصد عشق تبدیل میشود. عاشق برای رسیدن به وصال، باید از کعبهٔ عشق طواف کند. این طواف، نه با پای جسم، بلکه با اشک چشم و خون دل است. خواجو تأکید میکند که "طواف کعبه عشق از کسی درست آید / که دیده زمزم او گشت و دل مقام خلیل." این بیت نشان میدهد که مسیر عشق، سختیها و فداکاریهای خاص خود را دارد و تنها با قلبی پاک و اشکهایی خالص میتوان در آن قدم گذاشت.
کعبه و معشوق: نمادی برای وحدت
خواجو در نهایت، کعبه و معشوق را در یک مفهوم واحد، یعنی وحدت، میبیند. او میگوید که اگر معشوق به عنوان محور خلقت شناخته شود، آنگاه این خودِ کعبه است که بر گرد او میگردد. در غزل ۶۰۴ میگوید: "ترا که کعبه طواف حرم کند بحقیقت / چه احتیاج بسیر و سلوک و قطع منازل." این بیان نشان میدهد که معشوق والاتر از هر نماد و مکانی است و با رسیدن به مقام عشق و درک وحدت، دیگر نیازی به جستجوی حقیقت در مکانهای بیرونی نیست. در نهایت، عاشق به جایی میرسد که در خود کعبهٔ دل، معشوق را مییابد.