همانطور که پیشتر بحث شد، هم عبید زاکانی و هم فروغی بسطامی از پارادوکس استفاده میکنند، اما با اهداف کاملاً متفاوتی. در یک مقایسه اجمالی میتوان گفت که پارادوکس عبید زاکانی از جنس نقد و طنز است، در حالی که پارادوکس فروغی بسطامی از جنس عرفان و وحدت وجود است.
۱. پارادوکس عشق و دین
عبید زاکانی: پارادوکس او در این زمینه، کنایهآمیز و زمینی است. او با قرار دادن عشق زمینی در جایگاه دین، به نقد ریاکاری مذهبی میپردازد. برای عبید، تبدیل کعبه به کوی معشوق یا ایمان به کفر، ابزاری است تا نشان دهد که ارزشها و اولویتهای جامعه وارونه شدهاند و ظاهرگرایی بر حقیقت غلبه کرده است.
فروغی بسطامی: پارادوکس او در این زمینه، عرفانی و فراگیر است. برای فروغی، تقابل بین کعبه و دیر به معنای نفی یکی به نفع دیگری نیست، بلکه به دنبال نشان دادن وحدت حقیقت در ورای ظواهر دینی است. او معتقد است که خدا در هر دو مکان حاضر است و مسیر رسیدن به او، یکسان است، خواه از طریق اسلام باشد یا از طریق مسیحیت.
۲. پارادوکس عقل و جنون
عبید زاکانی: پارادوکس او در این زمینه، بیشتر برای طنز و نقد اجتماعی است. او با قرار دادن عقل در مقابل جنون، به شکلی کنایهآمیز، منطق خشک و قواعد سفت و سخت جامعه را به سخره میگیرد و رهایی از این چارچوبها را ستایش میکند.
فروغی بسطامی: پارادوکس او در این زمینه، مقدس و معنوی است. او جنون را نه یک بیماری، بلکه بالاترین مرحله عشق میداند که فرد را از قید عقل مادی رها کرده و به درک حقیقت الهی میرساند. این جنون، در واقع، نوعی عقلانیت برتر است که تنها با عشق حاصل میشود.
نتیجهگیری
در نهایت، پارادوکس در شعر عبید زاکانی مانند یک شمشیر تیز است که برای انتقاد و طعنه به کار میرود و خواننده را به خنده و تفکر وا میدارد. در مقابل، پارادوکس در شعر فروغی بسطامی مانند یک دریچه است که به دنیای عرفان و وحدت باز میشود و خواننده را به تأمل در مفاهیم عمیقتر از زندگی و هستی دعوت میکند.