در ابیات فیض کاشانی، اگرچه به صراحت از اصطلاحات «کعبهٔ اموی» و «کعبهٔ هاشمی» استفاده نشده، اما نگاه او به کعبه به گونهای است که به صورت ضمنی، این دو مفهوم متضاد را در خود جای داده و منعکسکنندهٔ کشاکش تاریخی میان این دو جریان است.
کعبهٔ اموی: نماد کعبهٔ ظاهری و بیطهارت
کعبه در نگاه امویان، نمادی از قدرت سیاسی، مشروعیت حکومت و مرکزیت خلافت بود. فیض کاشانی، با رویکردی انتقادی، به این نوع نگاه به کعبه میپردازد و آن را فاقد ارزش حقیقی میداند. در شعر او، کعبهای که فاقد طهارت و قداست باطنی باشد، با بتخانه فرقی ندارد. این نگاه، کنایهای عمیق به حکومتی است که ظاهر دین را حفظ کرده، اما از باطن آن تهی است.
شاهد:
«چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست» (غزل ۶۲)
این بیت، کعبهٔ اموی (کعبهای که در تصرف قدرتهای سیاسی بیطهارت است) را به چالش میکشد و آن را از ارزش واقعیاش تهی میداند.
کعبهٔ هاشمی: نماد کعبهٔ باطنی و طهارت
کعبهٔ هاشمی، نماد قداست واقعی، طهارت، و رهبری معنوی است که در خاندان پیامبر (ص) تجلی یافته است. فیض، کعبهٔ حقیقی را تنها در پیوند با این طهارت و عصمت میبیند. در این نگاه، کعبه یک مکان فیزیکی نیست، بلکه یک حقیقت درونی و معنوی است.
شواهد:
«جز نبی و عترت او... / زانکه عصمت دگری را و طهارت نبود» «کعبهٔ وصل تو پناه منست» (غزل ۹۰)
این ابیات، به صراحت بیانگر این نکته است که طهارت و قداست، تنها در انحصار نبوت و خاندان آن (هاشمیون) است. بنابراین، کعبهٔ هاشمی همان کعبهٔ باطنی و کعبهٔ وصل است که پناهگاهی برای عاشقان است و از گزند سیاست و قدرتهای بیطهارت در امان است.
نتیجهگیری
فیض کاشانی، با زیرکی، این دو مفهوم متضاد را در شعر خود بازتاب داده است. او کعبهٔ ظاهری و سیاسی (که میتوان آن را به کعبهٔ اموی تشبیه کرد) را فاقد ارزش میداند و آن را به «بتخانه» تشبیه میکند، در حالی که کعبهٔ باطنی و حقیقی (که نمادی از کعبهٔ هاشمی است) را تنها پناهگاه و منبع طهارت میشمارد. این رویکرد، در حقیقت، تمایزی میان دو نگاه به دین است: یکی نگاه سیاسی و ظاهری، و دیگری نگاه عرفانی و باطنی.