در شعر بیدل دهلوی، احرام از معنای ظاهری و مذهبی خود فراتر میرود و به یک مفهوم عمیقاً عرفانی و فلسفی تبدیل میشود. بیدل از این واژه برای نقد ظاهرگرایی و تأکید بر حقیقت باطنی سلوک استفاده میکند.
احرام به مثابهٔ نفی تعلقات
بیدل، احرام را نمادی از رهایی از همهٔ تعلقات میداند، حتی تعلق به خودِ مناسک. او معتقد است که پوشیدن احرام تنها در صورتی ارزشمند است که فرد به معنای واقعی از همه قید و بندها رها شده باشد.
«زندگی تاکی هلاککعبه و دیرتکند / به که از دوش افکنی این جامهٔ احرام را» (غزل ۱۰۹) در این بیت، بیدل احرام را نوعی قید میداند که میتواند انسان را هلاک کند. او از سالک میخواهد که از این جامه رهایی یابد و آن را از دوش خود بیندازد، زیرا زندگی محدود به رفتن به کعبه و دیر نیست.
احرام و جستجوی باطنی
بیدل احرام را به عنوان نمادی از تلاش ظاهری در مسیر عرفان میبیند که در برابر سیر باطنی بیارزش است. او معتقد است که تلاش برای رسیدن به حقیقت باید از درون آغاز شود، نه با پوشیدن یک لباس خاص.
«تلاش کعبهٔ تحقیق ترک اقبالست / به تار سبحه نبافی ردای احرامم» (غزل ۲۲۵۰) در اینجا بیدل به روشنی بیان میکند که کعبهٔ تحقیق (حقیقت مطلق) با تلاشهای ظاهری و عبادی مانند بافتن احرام از تارهای تسبیح، به دست نمیآید. این ابیات، عجز تلاشهای بیرونی در برابر فیض و اقبال درونی را نشان میدهند.
احرام به عنوان مانع بر سر راه حقیقت
در نگاه بیدل، احرام میتواند به مانعی برای رسیدن به حقیقت تبدیل شود، اگر فرد به جای رهایی از خود، درگیر این نماد ظاهری شود. او خود را اسیر عشق میداند و به همین دلیل نیازی به احرام و دیگر مناسک ظاهری ندارد.
«کعبهجو افتاد شوخیهای طاقت ورنه من / هرکجا از پا نشینم آستان دلبر است» (غزل ۴۶۹) در این بیت، هر مکانی برای بیدل، آستانهٔ دلبر است و نیازی به رفتن به کعبه و احرام ندارد. او این حرکت را "شوخی" و بازیچهٔ هوس میداند.
به طور کلی، بیدل دهلوی با بهکارگیری واژهٔ احرام، به مخاطب یادآوری میکند که حج حقیقی، سفری درونی است که با رها کردن همهٔ تعلقات، حتی تعلق به اعمال مذهبی، آغاز میشود. احرام در شعر او نه تنها یک لباس، بلکه نمادی از قیدها و محدودیتهایی است که سالک باید برای رسیدن به حقیقت از آنها بگذرد.