حکایت زن و گربه و گوشت، اولین بخش از حکایت ۲۲ کتاب موش و گربه است که به شیخ بهایی منسوب است. این داستان کوتاه، مقدمهای برای یک بحث طولانی و عمیقتر است که بین گربه و موش شکل میگیرد.
خلاصه حکایت زن و گربه و گوشت
روزی مردی برای مهمان عزیزش، نیممن گوشت میخرد و به خانه میآورد. او گوشت را به همسرش میدهد تا غذا آماده کند و خودش برای کاری از خانه خارج میشود. زن که عادت دارد گوشت را پنهانی بخورد، از فرصت استفاده کرده و نیمی از آن را قیمه کرده و میخورد. بخش باقیمانده را نیز به بهانه اینکه "بعداً به کارم میآید" به همسایه میدهد.
وقتی مرد به خانه برمیگردد و از همسرش درباره غذا میپرسد، زن با دروغ پاسخ میدهد که گربه گوشت را برده است. مرد که به دروغگویی همسرش شک دارد، گربه را پیدا میکند و آن را روی ترازو میگذارد. وزن گربه دقیقاً نیممن است، یعنی همان مقدار گوشتی که مرد خریده بود.
مرد با عصبانیت به همسرش میگوید: "اگر این گربه است، پس گوشت کجاست؟ و اگر این گوشت است، پس گربه کجاست؟" او با این استدلال منطقی، دروغ زن را برملا میکند و او را تنبیه میکند تا حقیقت را بگوید. زن که دیگر راه فراری ندارد، اعتراف میکند که بخشی از گوشت را خورده و باقی را به همسایه داده است.
تحلیل و پیام حکایت
این داستان کوچک، به ظاهر ساده و طنزآمیز است، اما در حقیقت، شیخ بهایی از آن برای بیان یک پیام عمیقتر استفاده میکند. در ادامه حکایت، گربه (نماد عقل و منطق) از این ماجرا برای نقد ادعاهای بیاساس و دروغهای آشکار استفاده میکند. او این داستان را به موش (نماد سادگی و جهل) میگوید تا او را متوجه کند که چگونه برخی افراد، با دروغهای ساده، حقیقت را پنهان میکنند، درست مانند زن که با ادعای خورده شدن گوشت توسط گربه، سعی در پوشاندن عمل خود داشت.
این حکایت به خواننده میآموزد که باید در برابر ادعاهای پوچ، به دنبال شواهد و دلایل منطقی بود، نه اینکه به سادگی هر حرفی را باور کرد.