توحید در ابیات کعبه از جامی
مفهوم توحید ، در ادبیات عرفانی، فراتر از اعتقاد به ایگانگی خداوند است. برای عارفان، توحید به معنای مشاهده ذات یگانه حق در تمام کثرات عالم و فنای خود در آن است. جامی با استفاده از نماد کعبه ، این مفهوم را به زیبایی و با نگاهی معنی بیان میکند. توحید در ابیات جامی در چند انجمن مرتبط با کعبه تجلی مییابد:
۱. توحید در مکان: وحدت کعبه و کنشت
جامی با شکستن مرزهای ظاهری مکانهای مقدس، اصل توحید را در وحدت وجود به نمایش میگذارد. او معتقد است که حقیقت الهی محدود به یک مکان خاص است و هر مکانی میتواند تجلیگاه نور باشد.
هر خشتی از کنشت شود کعبه دگر
گر پرتو جمال تو به سومنات رسید
تحلیل: این بیت، اوج نگاه توحیدی جامی را نشان می دهد. او میگوید که اگر نور جمال الهی به سومنات (معبد هندوها) بتابد، حتی خشتهای کنشت (پرستشگاه یهودیان) نیز حکم کعبه را پیدا کنند. این بیان، توحید ذاتی را به تصویر میکشد که در آن، همه مکانها یکسان و پرتو یک حقیقت واحد هستند.
۲. توحید در هدف: کعبه، قلب و معشوق
جامی با توحید میان قبله دل و قبله ظاهری ، به هدف در مسیر عشق میرسد. او کعبه را با قلب عاشق و وجود معشوق یکی میداند.
زهی جمال تو قبله جان حریم کوی تو کعبه دل
فان سجدنا الیک نسجد و آن سعینا الیک نسعی
تحلیل: در این ابیات، سجده و تلاش عاشقانه نه به سوی یک بنای نتیجه، بلکه به سمت جمال معشوق است که قبله و کعبه واقعی اوست. این نگرش، توحید «معبود و عبادت» را بیان میکند. یعنی برای عاشق، معبود همان معشوق است و عشق به او، بالاترین عبادت است.
۳. توحید در عمل: فنای درونی و سفر از خود
جامی توحید را در عمل، با فنای سالک در وجود حق پیوند میزند. او سفر به کعبه را نمادی از سفر از خود به خدا میداند و نمیخواهد تلاشی را که به این فنا میدهد، بیحاصل میشمارد.
چو ز خود جدا نشدی دلا به هوای کعبه مکن سفر
به وصال کعبه گهی رسی که از خود جدا سفری کنی
تحلیل: این بیت، به روشنی بیان میکند که سفر به کعبه واقعی، با سفر از خود و رها کردن نفس امکان پذیر است. توحید در اینجا به معنای محو شدن اراده و هستی سالک در اراده و هستی حق است. این سفر درونی، جوهر اصلی توحید است که هر سفری ظاهری ارزشمندتر است.
پاسخ:
جامی در اشعار خود، از کعبه به عنوان یک نماد شخصیتی برای بیان جوهر توحید استفاده میکند. کعبه در نگاه او نه تنها مرکز زمین، بلکه مرکز همه حقایق است. مرکزی که در هر ذرهای از هستی و در قلب هر عاشقی تجلی مییابد و دوگانگی میان ظاهر و باطن، مکان و لامکان و عاشق و معشوق را از بین میبرد.