عشق محرک در اندیشه اقبال لاهوری
علامه محمد اقبال لاهوری عشق را به عنوان محرک اصلی حیات و نیروی تکامل بخش انسان و جهان میداند. در مقابل عقل جزوی که محدود و تجزیهگر است، عشق در نگاه اقبال جهانساز، وحدتآفرین و حرکتدهنده به سوی کمال است.
۱. عشق به عنوان نیروی محرکه هستی
اقبال در آثار خود، به ویژه "اسرار خودی" و "رموز بیخودی"، عشق را موتور حرکت عالم میداند. برخلاف عقل که تحلیل میکند و میشکافد، عشق میآفریند و پیش میبرد.
در "بال جبرئیل" میگوید:
"عشق است آتش و جانش شرر // عشق است بحر و جانش گوهر"
(عشق آتش است و جان انسان شعله آن، عشق دریاست و جان انسان گوهر آن.)در "پیام مشرق" نیز اشاره میکند:
"عشق است اصل زندگی // بیعشق هر چه هست، مردگی"
نتیجه: عشق در نگاه اقبال جوهر حیات است و بدون آن، جهان سرد و بیحرکت میماند.
۲. عشق در مقابل عقل جزوی
اقبال عقل جزوی (خرد خشک و حسابگر) را در تقابل با عشق قرار میدهد:
عقل → تجزیه میکند، محدود است، به ماده میپردازد.
عشق → وحدت میآفریند، نامحدود است، به معنا و روحانیت متصل است.
در "جاویدنامه" میخوانیم:
"عقل جزوی را هزاران چشم هست // لیک بیچشم است آن را دل و دست"
(عقل جزوی هزاران چشم برای دیدن جزئیات دارد، اما دل و عملش کور است.)در "اسرار خودی" تأکید میکند:
"عشق را یک دم покой نیست // کار او بیقراری است"
(عشق هرگز آرام نمیگیرد، کارش بیقراری و حرکت است.)
نتیجه: عقل جزوی ایستا است، اما عشق پویا و محرک است.
۳. عشق به عنوان نیروی تکامل فرد و جامعه
اقبال معتقد است عشق است که انسان را از "خودی" (حقیقت درونی) به "بیخودی" (اتحاد با خدا و جامعه) میرساند.
در سطح فردی: عشق، انسان را از خودپرستی نجات میدهد و به او اراده و جرات میبخشد.
در سطح اجتماعی: عشق، محبت و همبستگی ایجاد میکند و جامعه را از فروپاشی نجات میدهد.
در "رموز بیخودی" میگوید:
"عشق میآفریند، عشق میسوزاند // عشق میخراشد، عشق میخنداند"
(عشق هم سازنده است، هم ویرانگرِ موانع؛ هم رنج میدهد، هم شادی میآورد.)در "زبور عجم" اشاره میکند:
"ملتها زنده از عشقند // بیعشق، ملتها همه مردهاند"
نتیجه: عشق تنها نیرویی است که میتواند تکامل اخلاقی و اجتماعی را ممکن کند.
۴. عشق محرک در عرفان و دینداری اقبال
اقبال عشق را اساس دینداری میداند و معتقد است دین بدون عشق، صورتی بیروح است.
در "احیای فکر دینی در اسلام" مینویسد:
"دین حقیقی، عشق است و عبادت بدون عشق، رسمی بیحاصل است."
در "جاویدنامه" از زبان مولانا میگوید:
"عشق است قرآن دیگر // عشق است ایمان دیگر"
(عشق، قرآنی زنده و ایمانی پویاست.)
نتیجه: از نگاه اقبال، عشق محرک حقیقی دینداری است، نه عقل خشک یا تقلید کورکورانه.
جمعبندی: عشق محرک در اندیشه اقبال
✅ عشق = نیروی محرکه هستی (برخلاف عقل ایستای جزوی).
✅ عشق = عامل تکامل فرد و جامعه (از "خودی" به "بیخودی").
✅ عشق = جوهر دینداری (دین بدون عشق، پوچ است).
به تعبیر اقبال:
"عقل را تا عشق نکو نکرد // نور آن افزونتر از جو نکرد"
(تا زمانی که عقل با عشق آمیخته نشود، نورش از یک چراغ کمتوان فراتر نمیرود.)