در اشعار اقبال لاهوری، مفهوم «غیب» (جهان نادیده، حقیقت متعالی) و «حضور» (جهان محسوس، تجلیات ظاهری) به صورت پویا و در ارتباط با خودشناسی، خلاقیت انسانی و رابطه انسان با خداوند مطرح میشود. اقبال از این مفاهیم برای بیان فلسفهٔ خودی (خویشتنِ متعالی) و بیخودی (فنا در حقیقت الهی) استفاده میکند. در ادامه، تحلیل این موضوع در اشعار منتخب او را بررسی میکنیم:
۱. غیب و حضور به عنوان دو وجه هستی
اقبال معتقد است که غیب (عالم معنا) و حضور (عالم ماده) در تعامل دائمی هستند و انسان پلی بین این دو جهان است:
«نکتهٔ غیب و حضور اندر دل است / رمز ایام و مرور اندر دل است» (اسرار خودی)
دل انسان جایگاه کشف رازهای غیب و شهود حقایق است.
زمان و حرکت تاریخ نیز در همین رابطهٔ غیب و حضور معنا مییابد.
«هستی حاضر کند تفسیر غیب / میشود دیباچهٔ تسخیر غیب» (رموز بیخودی)
جهان مادی (حضور) آیینهای برای شناخت غیب است.
تسخیر غیب به معنای درک فعالانهٔ حقیقت از طریق تجربهٔ دنیوی است.
۲. غیب به عنوان منبع الهام و آفرینش
اقبال بارها به این نکته اشاره میکند که هنر، عرفان و حیات ملی از ارتباط با غیب سرچشمه میگیرند:
«نوا ز پردهٔ غیب است ای مقام شناس / نه از گلوی غزلخوان نه از رگ ساز است» (پیام مشرق)
موسیقی و شعر حقیقی از منبع غیبی (الهام الهی) میآید، نه از تکنیکهای مادی.
«پرواز تو یک سلسلهٔ غیب و حضور است / آیین ظهور است» (پیام مشرق)
حرکت انسان (پرواز) ترکیبی از تعالی روحانی (غیب) و عمل در جهان مادی (حضور) است.
«فروغ مشت خاک از نوریان افزون شود روزی» (جاویدنامه)
حتی خاک (ماده) زمانی که با نور غیب پیوند بخورد، تابناک میشود.
۳. غیب و حضور در سیر تکامل انسان
اقبال معتقد است انسان با تسخیر غیب می تواند بر محدودیتهای مادی غلبه کند:
«خرده خرده غیب او گردد حضور / نی حدود او را نه ملکش را ثغور» (جاویدنامه)
انسان کامل (آدم) با اتصال به غیب، مرزهای مکان و زمان را درمی نوردد.
«جسم را غیب و حضور از حکم جان» (جاویدنامه)
جسم تابع روح است و روح با غیب در ارتباط است.
«هر چه در غیب است آید روبرو / پیش از آن کز دل بروید آرزو» (جاویدنامه)
آرزوهای اصیل انسانی، غیب را به حضور تبدیل میکنند.
۴. غیب در قرآن و تفسیر اقبال
اقبال از آیات قرآنی مانند «وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ» (انعام:۵۹) الهام گرفته و غیب را نه به عنوان امری ایستا، بلکه به عنوان منبعی پویا برای تحول انسان میداند:
«آن بهشتی که خدائی به تو داد / در ضمیرت نه در اقلیم و کلان» (جاویدنامه)
بهشت (غیب) در درون انسان است، نه در جغرافیای بیرونی.
«در جهان بودن و رستن ز جهان چیزی هست» (جاویدنامه)
غیب همان حقیقتی است که به زندگی مادی معنا می بخشد.
۵. رابطهٔ غیب و خودی (خویشتنِ متعالی)
اقبال خودی را مرکز کشف غیب میداند:
«چه نور است این که غیب او حضور است» (زبور عجم)
خودیِ آگاه، غیب را در حضور تجلی میدهد.
«از فسونکاری دل، سیر و سکون غیب و حضور» (زبور عجم)
دل انسان میتواند بین غیب و حضور پیوند ایجاد کند.
جمعبندی: نظریهٔ غیب و حضور در فلسفهٔ اقبال
مفهوم تعریف نقش در سیر انسان
غیب عالم معنا، حقیقت الهی، نادیدنیهامنبع الهام، خلاقیت و حرکت تکاملی
حضورعالم ماده، تجلیات محسوس زمینهٔ آزمایش و عمل انسان
خودی نفسِ متعالیِ انسان پل ارتباطی بین غیب و حضور
تسخیر غیب تبدیل حقیقت به عمل هدف نهایی حیات انسانی
اقبال با الهام از قرآن و عرفان (به ویژه مولوی و سنایی)، غیب را نه به عنوان مفهومی منفعل، بلکه به عنوان نیروی محرکهٔ تاریخ و تمدن معرفی میکند. از نگاه او، انسان با کشف غیب درون (خودی)، میتواند حضور (عالم مادی) را دگرگون سازد.