غیبِ تجلّیِ غیب: اوجِ رازآلودگیِ وجود در اندیشهٔ عطار
در قلمرو عرفان عطار، "غیبِ تجلّیِ غیب" ژرفترین مفهوم ممکن از حقیقت است؛
پارادوکسی که در آن پنهانترین ذات، خود را در پنهانترین وجه آشکار میسازد.
این مفهوم، مرزهای منطق بشری را درمینوردد و تنها با چشمِ دلِ سوخته قابل ادراک است:
۱. سه لایهٔ راز:
غیبِ اول: ذاتِ ناشناختنی
تجلّی: ظهورِ پنهانی
غیبِ دوم: پنهانیِ درونِ ظهور
"غیب در غیب شد، آنجا که تجلّی کرد
تجلّیاش هم غیبِ محض آمد و بس"
(منطقالطیر، وادی هشتم)
۲. تمثیلهای شگفت:
مانند آینهای در آینه: بینهایت بازتابِ پنهان
مانند سکوتِ در سکوت: آرامشی در عمقِ آرامش
مانند نوری در نور: روشناییای که چشم را به تاریکی میکشاند
۳. جدول سیرِ تجلّی:
مرتبهظاهرباطن
غیبِ اولعدمِ ظهورذاتِ محض
تجلّیظهورِ نسبیپنهانتر شدن
غیبِ دومپوشیدگیِ در آشکاریوحدتِ نهایی
۴. پنج ویژگیِ این غیبِ مطلق:
ناشناختنیتر از ناشناختنی است
نزدیکتر از نزدیک است
سادهتر از سادگی است
پیچیدهتر از پیچیدگی است
خالیتر از خلأ و پُرتر از پُری است
۵. پارادوکسهای بنیادین:
هرچه بیشتر تجلّی میکند، پنهانتر میشود
هرچه نزدیکتر میشوی، دورتر مییابی
هرچه میفهمی، بیشتر درنمییابی
"هر قدم که به سویش برداشتم
او در خودش پنهانتر شد از من"
(دیوان عطار، غزل ۲۱۷)
۶. راههای شناخت (یا ناشناخت):
سوختن در آتشِ این راز
ذوب شدن در این اقیانوسِ بیکران
فنا شدن در این غیبِ مطلق
۷. فرجامِ سخن:
"غیبِ تجلّیِ غیب، آن بحر است
که نه سر دارد و نه پایان، الهی
هر که در او غرق شد، خود شد همه او
لیک هرگز نشد آگاه از او"
عطار در این مفهوم به اوجِ عرفانِ سکرآلود خود میرسد؛
جایی که همهچیز و هیچچیز در هم میآمیزند،
و سالک درمییابد که نهایتِ شناخت، نشناختنِ ناشناختنی است.
این است آن رازِ رازها که نه عقل میفهمد و نه زبان میتواند بیان کند،
بلکه تنها در سکوتِ محض میتوان در آن غرق شد.