کشتن در اندیشه عطار: پارادوکسی از مرگ و رستاخیز
در عرفان عطار، کشتن نه یک نابودی محض، بلکه دروازهای به حیات جاودان است. این مفهوم، در قالب پارادوکسهای عمیق عرفانی، هم نفی را میرساند و هم اثبات، هم فنا را نشان میدهد و هم بقا را.
۱. کشتن نفس: قتلِ خود برای زنده شدن
عطار، همچون دیگر عرفا، کشتن نفس اماره را شرطِ رستگاری میداند:
قتلِ خواهشهای دنیوی = تولدِ روحانی
مرگِ خودخواهی = آغازِ زندگیِ الهی
"خویشتن کشتن، هنر باشد نه کشتنِ دیگران
هر که خود کشت، زنده گشت از حیاتِ جاودان" (منطقالطیر)
۲. پارادوکسِ عاشقِ کشتهشده
در اشعار عطار، عاشقِ کشتهشده در واقع زندهتر از همه است:
ظاهراً: مقتول و نابودشده
باطناً: به وصال رسیده و جاویدان
"کشتهام من، ولیکن زندهام
پیشِ معشوق، با عزت نشستهام" (دیوان عطار)
۳. کشتنِ عقل برای رسیدن به عشق
عطار عقلِ حسابگر را مانعِ سلوک میداند و خواهانِ قتلِ آن است:
مرگِ عقلِ جزوی = تولدِ عشقِ الهی
نابودیِ استدلال = آغازِ شهود
"عقل را کشت عشق آن دم که گفت
کاین حدیث از من است، تو خموش و مست" (تذکرةالاولیا)
۴. کشته شدن در راه معشوق: شرافتِ عاشق
در منطقالطیر، کشته شدن در راه عشق بالاترین مقام است:
مرگِ اختیاری = نشانهی وفاداری
قربانی شدن = شرطِ وصال
"هر که در راهش کشته شد، زنده شد
هر که جان داد، جانِ تازه یافت" (منطقالطیر)
۵. کشتنِ خلق برای دیدنِ خالق
عطار گاه از کشتنِ تعلقاتِ دنیوی سخن میگوید:
نابودیِ وابستگیها = رهاییِ روح
مرگِ دلبستگیها = حیاتِ معنوی
"خلق را بکش، اگر خواهی خلاق
ورنه، در خویش ماندهای، ای بیوفاق" (الهینامه)
جمعبندی: پارادوکسِ کشتن در عرفان عطار
کشتن نفس = قتلِ خودِ کاذب برای زنده شدنِ خودِ حقیقی
کشته شدن در عشق = مرگِ ظاهری برای حیاتِ باطنی
کشتن عقل = نابودیِ محدودیت برای رسیدن به بینشِ نامحدود
کشتن تعلقات = رهایی از دنیا برای پیوستن به معنا
این نگاهِ پارادوکسیکال نشان میدهد که در اندیشه عطار، هر کشتنی در واقع زندهکننده است، همانگونه که خود میگوید:
"کشته باید شد و زنده باید گشت
ورنه، این راز را کی توان شناخت؟" (مصیبتنامه)