حکمت نهفته:
وصال در عرفان عطار، نه یک مقصد که حقیقتی پارادوکسیکال است. پنج حکمت بنیادین در این تناقضنماها نهفته است:
۱. وصال، نفیِ وصال است
عطار میآموزد که رسیدن به خدا به معنای فرو ریختنِ تصورِ رسیدن است.
"هر چه به او نزدیکتر شوی، میفهمی که هیچگاه آغاز نکردهای!" (منطقالطیر)
تمثیل: مانند کودکی که فکر میکند به افق میرسد، اما هر چه میدود، افق باز هم دورتر میشود.
۲. فنا، تنها راهِ بقاست
"مردن پیش از مرگ" شرطِ زندگیِ جاودانه است.
"ذرهای شو تا خورشید شوی، و چون خورشید شدی، بفهمی که هیچ نبودهای!" (الهینامه)
تمثیل: مانند شمعی که با سوختن، نور میبخشد، اما خود ناپدید میشود.
۳. دوری، عینِ نزدیکی است
هجران (جدایی) و وصال (پیوند) در حقیقت یکیاند.
"آنقدر از خود دور شو تا به خویشتنِ راستین برسی!" (تذکرهالاولیا)
تمثیل: مانند پرندهای که برای دیدن آشیانهاش، باید از آن فاصله بگیرد.
۴. عقل، دشمنِ وصال است
منطقِ عادی در برابر حقیقتِ عشق ناتوان است.
"عاشق، عاقلترین دیوانههاست، و عاقل، دیوانهترین خردمندان!" (مصیبتنامه)
تمثیل: مانند کسی که میخواهد اقیانوس را در کوزه جای دهد.
۵. وصال، بازگشت به خانهای است که هرگز ترک نکردهای
"آنچه میجویی، خودِ توئی!"
"سیمرغی که میجستیم، خودِ ما بودیم در آینهای که نمیشناختیم." (منطقالطیر)
تمثیل: مانند ماهیای که در جستجوی دریاست، غافل از اینکه همواره در آب زندگی میکند.
نتیجه نهایی: وصال، بازیِ نور و سایه است
عطار نشان میدهد که حقیقتِ وصال، فراسوی هر دوگانگی است:
نه تو هستی، نه او، بلکه هستیِ محض میماند.
نه نزدیکی، نه دوری، بلکه حیرتی بیکران باقی است.
نه عقل، نه بیخردی، بلکه سکوتی پر معنا حکمفرما میشود.
"وصال، آن است که بدانی
هیچگاه نرفتهای
و هیچگاه بازنگشتهای
فقط آینهای بودهای
که خورشید را
در خود میدیدهای
و نمیدانستهای!"
(اسرارنامه)
پس وصال، کشفِ این حقیقت است که:
"تو همانی که میجویی، و جستجو، بازیِ نورِ خداست در آینهی وجودت."