در شاهنامه فردوسی، غارت (چپاول) و سوختن (ویرانگری با آتش) نه تنها اعمالی شنیع و مخرب برای مردم و سرزمین هستند، بلکه به طور مستقیم به نابودی مشروعیت و زوال قدرت حاکمان منجر میشوند. فردوسی به کرات نشان میدهد که هر پادشاهی که اجازه دهد این فجایع در قلمرو او رخ دهد یا خود به آنها دست بزند، در نهایت محکوم به سقوط است. این دیدگاه، یکی از ارکان اصلی فلسفه حکومتداری در شاهنامه است.
پیوند غارت و سوختن با از دست دادن مشروعیت حاکمان:
ناقض اصل "دادگری": بنیان مشروعیت پادشاهی در شاهنامه، "دادگری" است. پادشاه دادگر کسی است که امنیت و رفاه مردم را تضمین میکند و از جان و مال آنها محافظت میکند. غارت و سوختن، دقیقاً در تضاد با این اصل قرار دارند.
زمانی که پادشاه یا سپاه او دست به غارت و سوختن میزنند، یا در مقابل آن سکوت میکنند، عملاً پیمان خود با مردم را میشکنند. مردم که انتظار عدالت و امنیت دارند، با ستم و ویرانی مواجه میشوند و همین امر باعث از دست رفتن اعتماد و مشروعیت حاکم در چشمان آنها میگردد.
نماد ضعف و بیکفایتی:
"پر از غارت و سوختن شد جهان / چو بیکار شد تخت شاهنشهان": این بیت، تصویری گویا از این پیوند است. "بیکار شدن تخت شاهنشهان" به معنای ناتوانی پادشاه در حفظ نظم و امنیت است. زمانی که پادشاه توان مقابله با غارت و سوختن را ندارد، یا خود عامل آن است، ضعف و بیکفایتی او آشکار میشود. این ضعف، مشروعیت او را تضعیف کرده و راه را برای مدعیان جدید هموار میکند.
برانگیختن خشم و نارضایتی عمومی ("خروش"):
"خروش آمد و ناله مرد و زن / ز بس کشتن و غارت و سوختن"
"ز بیدادی و غارت و جنگ و جوش / از این پس گر آید ز جایی خروش" غارت و سوختن، منجر به "خروش" و ناله مردم میشود. این خروش، نمادی از اوج نارضایتی و ستمدیدگی است که میتواند به شورشهای مردمی و قیام علیه پادشاه ستمگر منجر شود. مردم که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند، علیه حاکم بیدادگر میشورند. بسیاری از تغییر و تحولات قدرت در شاهنامه ریشه در همین نارضایتیهای مردمی ناشی از ستم و غارت دارد.
زوال شکوه و فر ایزدی: در اندیشه شاهنامه، پادشاهی دادگر دارای "فر ایزدی" است. این فر (نور الهی و مشروعیت آسمانی) به پادشاه کمک میکند تا بر کشور حکومت کند و عدالت را بگستراند. اما اعمال ستمگرانه، از جمله غارت و سوختن، باعث گریختن فر ایزدی از پادشاه میشود. پادشاهی که فر را از دست بدهد، به زودی قدرت خود را نیز از دست خواهد داد و سقوط خواهد کرد.
نتیجهگیری:
فردوسی در شاهنامه، با تأکید بر پیامدهای شوم غارت و سوختن، یک درس بزرگ حکمرانی را بیان میکند: "عدالت، اساس بقای حکومت است." هر پادشاهی که به خود یا سپاهیانش اجازه دهد دست به غارت و سوختن بزنند، یا در برابر این اعمال بیتفاوت باشد، عملاً مشروعیت خود را از دست میدهد و محکوم به زوال و سقوط است. این زوال میتواند از طریق:
از دست دادن حمایت مردم.
بروز ضعف و بیکفایتی در اداره کشور.
قیامهای داخلی یا حمله دشمنان بیرونی.
و در نهایت، گریختن "فر ایزدی" باشد.
این دیدگاه، نه تنها یک روایت تاریخی، بلکه هشداری اخلاقی و سیاسی برای تمام دورانها است: پادشاهی پایدار است که بر پایه داد و نیکوکاری بنا شود و از هرگونه ستم و ویرانگری دوری گزیند.i