در شاهنامه فردوسی، غارت نه تنها نشانهای از خشونت و بیعدالتی است، بلکه به طور مکرر به عنوان عامل یا پیامد اصلی بیثباتی و تزلزل حکومت به تصویر کشیده میشود. ابیات ارائهشده بهخوبی این ارتباط ناگسستنی را روشن میکنند: جایی که غارت رواج یابد، پایههای قدرت سست شده و حکومتی پایدار نخواهد ماند.
غارت، نشانهی ضعف و فروپاشی قدرت
فردوسی به وضوح نشان میدهد که رواج غارت، گواه ناتوانی حکومت در برقراری امنیت و اعمال حاکمیت است:
"پر از خنجر و غارت و چوب بود / کنون مایه دار تو گشتاسپ است" (داستان رستم و اسفندیار، بخش ۲۰): این بیت وضعیت یک سرزمین آشفته و ناامن را توصیف میکند که در آن "خنجر و غارت و چوب" (نماد خشونت و بیقانونی) فراگیر شده است. جمله "کنون مایه دار تو گشتاسپ است" به این معناست که در چنین شرایطی، قدرت و اختیار واقعی از دست حاکم قانونی خارج شده و فرد دیگری (گشتاسپ) ادعای قدرت یا نفوذ دارد. غارت در اینجا، نشانهی مستقیم از دست رفتن کنترل مرکزی و ضعف اقتدار حاکم است.
"پر از غارت و سوختن شد جهان / چو بیکار شد تخت شاهنشهان" (پادشاهی یزدگرد بزهگر، بخش ۱۱): این بیت یکی از گویاترین جملات در این زمینه است. "بیکار شدن تخت شاهنشهان" به معنای ناتوانی پادشاهی در انجام وظایف خود، اعمال قدرت و برقراری امنیت است. زمانی که تخت شاهی بیاثر و ناتوان میشود، پیامد ناگزیر آن "غارت و سوختن" گسترده در سراسر جهان است. این مصرع به روشنی رابطه علت و معلولی بین ضعف حکومت و شیوع غارت را بیان میکند. یعنی غارت، معلول اصلی از کار افتادن سیستم حکومتی و بیثباتی آن است.
"چو یک هفته بگذشت ایرانیان / ز غارت گشادند یکسر میان / خبر شد سوی شاه مازندران / بگویش که آمد به مازندران / بغارت از ایران سپاهی گران / جهانجوی کاووس شان پیش رو" (پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران، بخش ۳): در این بخش، غارت توسط سپاهی صورت میگیرد که هدف از آن کسب منافع و تضعیف دشمن است. هرچند این غارت با هدف نظامی انجام میشود، اما نشاندهنده تهاجم و به هم ریختن نظم و امنیت در قلمرو دشمن است. این خود، تلاشی برای ایجاد بیثباتی در حکومت مقابل و در نهایت، به دست گرفتن کنترل آن منطقه است.
غارت، عامل سقوط و انتقال قدرت
فردوسی و امام علی (ع) در عهدنامه مالک اشتر، هر دو به این نکته اشاره دارند که ستم و غارت، در نهایت منجر به از بین رفتن و انتقال قدرت میشود:
(اشاره به عهدنامه مالک اشتر) "فَلاَ تُقَوِّیَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَم حَرَام. فَإِنَّ ذلِكَ مِمَّا یُضْعِفُهُ وَ یُوهِنُهُ، بَلْ یُزِیلُهُ وَ یَنْقُلُهُ." (عهدنامه مالک اشتر): هرچند این بخش مستقیماً از شاهنامه نیست، اما کلام امام علی (ع) مفهوم مشترکی با رویکرد فردوسی دارد. امام (ع) به مالک اشتر هشدار میدهند که حکومت را با خونریزی (که غارت نیز از مصادیق آن است) تقویت نکند، زیرا این کار آن را سست و ضعیف میکند و حتی باعث "ساقط شدن و انتقال" آن به دیگری میشود. این بیان تأکیدی بر این است که ظلم و بیعدالتی (از جمله غارت) پایه و اساس حکومت را از بین میبرد و آن را به سوی سقوط میکشاند.
نتیجهگیری
در شاهنامه، غارت به عنوان یک شاخص کلیدی برای ارزیابی وضعیت یک حکومت عمل میکند. شیوع غارت نشانهی مستقیم ضعف پادشاهی، بیکفایتی حاکمان و فقدان امنیت است. جایی که حکومت نتواند از جان و مال مردم محافظت کند و غارتگران میداندار شوند، آن حکومت در سراشیبی سقوط قرار گرفته و به سمت بیثباتی کامل پیش میرود. فردوسی با این تصاویر، درسی تاریخی و سیاسی ارائه میدهد: پایداری یک حکومت به توانایی آن در برقراری نظم، عدالت و امنیت برای مردم وابسته است، و غارت نقطه مقابل این اصول است.