فردوسی، در کنار توصیف نبردهای حماسی و افتخارات جنگی، به لایههای عمیقتر و تاریکتر روان انسان نیز نفوذ میکند و تأثیرات روانی جنگ و خونریزی را بر پهلوانان و پادشاهان با ظرافت خاصی به تصویر میکشد. این تأثیرات، اغلب شامل خستگی، فرسایش روحی، پشیمانی و حتی دگرگونی در نگرش به زندگی میشوند. نکته مهم این است که این تأثیرات به مرور زمان تغییر میکنند و از هیجان اولیه نبرد به بیزاری و اندوهی عمیق میرسند.
۱. مراحل تأثیر روانی: از شور اولیه تا فرسایش نهایی
میتوان تأثیر روانی جنگ را بر شخصیتهای شاهنامه در یک سیر تکاملی مشاهده کرد:
الف) شور و آمادگی اولیه (قبل از فرسایش): در آغاز نبردها یا در اوج جوانی و غرور، پهلوانان و پادشاهان با شوری وصفناپذیر و روحیهای بیباکانه وارد میدان میشوند. در این مرحله، خونریزی نه تنها آنها را نمیآزارد، بلکه نمادی از قدرت و پیروزی است:
"همه جنگ را دست شسته به خون" (پادشاهی خسرو پرویز، بخش ۳۴ و جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب، بخش ۲) "همه تیز کرده به خون چنگ را" (داستان بیژن و منیژه، بخش ۹) این عبارات نشاندهندهی آمادگی کامل روانی و عزم راسخ برای خونریزی است. در این مرحله، ترس و تردید جایگاهی ندارد و حتی نوعی رضایت یا افتخار از آغشته شدن به خون (دشمن) دیده میشود: "ز خون لعل شد دست و جنگی برش" (داستان هفتخوان اسفندیار، بخش ۳) در اینجا، خون نه آزاردهنده، بلکه نشانهی افتخار و دلاوری است.
ب) خستگی و فرسایش روحی: با طولانی شدن جنگها، تکرار خونریزیها و مشاهدهی کشتار، شور اولیه جای خود را به خستگی و فرسایش روحی میدهد. این خستگی، نه فقط جسمی، بلکه از جنس بیمیلی و دلسردی از ماهیت خشونت است:
"تن از تیغ پر خون دل از جنگ سیر / همان ژنده پیلان و مرد دلیر" (داستان بیژن و منیژه، بخش ۲) این بیت به وضوح فرسایش روانی را نشان میدهد. بدن پهلوان از زخمها و خون پر است و همین وضعیت باعث شده که «دلش از جنگ سیر» شود. این سیری از جنگ، نشانهی از دست رفتن انگیزه و شور اولیه است.
ج) بیزاری و حسرت بر گذشته: در مراحل پیشرفتهتر، جنگ و خونریزی نه تنها خستگی میآورد، بلکه به بیزاری عمیق از خشونت و حسرت بر ارزشهای از دست رفته منجر میشود. اینجا، شخصیتها به تأمل در بیهودگی جنگ میپردازند:
"ز بس جنگ و خون ریختن در جهان / جوانان ندانند ارج مهان" (پادشاهی بهرام گور، بخش ۴۴) این بیت تأثیر مخرب جنگ بر روان کل جامعه، به ویژه نسل جوان را نشان میدهد که در اثر تکرار خونریزی، «خردشان کاسته» شده و «ارج مهان» (ارزشهای والای انسانی) را نمیدانند. این وضعیت، نوعی بیماری روانی جمعی ناشی از خشونت است.
د) پشیمانی و آرزوی صلح: در اوج فرسایش روانی، پادشاهان و پهلوانان به این نتیجه میرسند که جنگ جز رنج و تباهی حاصلی ندارد و آرزوی صلح و آرامش میکنند. این مرحله، نشاندهندهی پختگی و درک عمیق از ماهیت ویرانگر خشونت است:
"که از جنگ و پیکار و خون ریختن / نباشد جز از رنج و آویختن" (پادشاهی یزدگرد، بخش ۴) این بیت، نتیجهگیری فلسفی و روانی از تمامی جنگهاست. فردوسی از زبان پادشاهان و فرزانگان، به این حقیقت میرسد که جنگ به لحاظ روانی و معنوی، جز رنج، ثمرهای ندارد. این، نهایت دگرگونی روانشناختی است.
۲. عوامل مؤثر بر تغییر تأثیرات روانی:
- مدت زمان و تکرار جنگها: هرچه جنگها طولانیتر و متوالیتر باشند، تأثیر فرسایشی آنها بر روان شخصیتها بیشتر میشود. شور اولیه در جنگهای کوتاهمدت ممکن است حفظ شود، اما در نبردهای چند دههای، خستگی و دلسردی حتمی است.
- میزان خونریزی و مشاهدهی مرگ: هرچه میزان خونریزی و مرگ و میر در میدان نبرد بیشتر باشد، تأثیر روانی آن عمیقتر است. دیدن «جوی روان خون» یا «دریای خون» بهمرور زمان روح را فرسوده میکند.
- اهداف جنگ و مشروعیت آن: جنگهایی که به دلیل کینخواهی مشروع یا دفاع از میهن آغاز میشوند، ممکن است در ابتدا با روحیهی قویتری دنبال شوند. اما حتی در این جنگها نیز، اگر هدف به دست نیاید یا خونریزی از حد بگذرد، فرسایش روانی رخ میدهد.
- جایگاه شخصیت: پادشاهان که از بالای سر به جنگ مینگرند و مسئولیت عواقب آن را بر دوش دارند، ممکن است زودتر به مرحلهی بیزاری از جنگ برسند تا پهلوانان جوان و پرشور که در خط مقدم نبردند.
نتیجهگیری:
فردوسی با نبوغ خود، یک سیر تکامل روانی را در مواجهه با جنگ و خونریزی به تصویر میکشد؛ سیری که از شور بیحد و حصر آغاز شده و با فرسایش، بیزاری، و در نهایت رسیدن به درک عمیق از رنج و بیهودگی خشونت پایان مییابد. این توانایی در به تصویر کشیدن تحولات روانشناختی، یکی از دلایل عمق و جاودانگی شاهنامه است که آن را فراتر از یک اثر صرفاً حماسی قرار میدهد.