فرض کنیم گرگین در جایی فرصت پیدا کند تا در برابر اتهامات و قضاوتها از خودش دفاع کند. دفاعیه او میتواند چیزی شبیه به این باشد:
"ای شهریاران، ای پهلوانان، و ای شنوندگان گرانقدر!
من گرگینام، فرزند میلاد، از تبار پهلوانان ایران. نام من امروز با ننگ و خیانت گره خورده است و داستان بیژن و منیژه، مرا در چشم همگان، خائنی حسود جلوه داده است. اما من امروز آمدهام تا از خودم بگویم، از انگیزههایی که شاید در داستان به درستی بازتاب نیافتهاند.
آیا من بیژن را به سوی خطر سوق دادم؟ بله، چنین شد. اما آیا نیتم از ابتدا تباهی بود؟ سوگند به نام یزدان، چنین نبود! من بیژن را پهلوانی شجاع و دلیر میشناختم، همانگونه که خود بودم. دیدم که با گرازان چگونه دلیرانه جنگید و دشت را از لوث وجودشان پاک ساخت. در آن هنگام، شکوه او را دیدم و آرزو کردم که خود نیز چنین فرصتی برای درخشش بیابم.
شاید اعتراف کنم که در دلم، ذرهای رشک نهفته بود. رشک بر آن جوانی و درخشش بیحد او. اما آیا این رشک، خمیرمایه خیانت بود؟ من به بیژن پیشنهاد سفر به سوی دشت افراسیاب را دادم، جایی که آوازهی زیبایی منیژه به گوش همگان رسیده بود. من تصور میکردم این فقط یک ماجراجویی بیخطر است، فرصتی برای تفریح و گذراندن اوقات خوش پس از یک نبرد دشوار. هرگز گمان نمیبردم که بیتدبیری بیژن و منیژه، کار را به آنجا برساند که او در چاه گرفتار آید و ایران را نگران سازد.
من که از بیژن جدا شدم، گمان میبردم او راه خود را باز خواهد یافت. وقتی به ایران بازگشتم و دیدم خبری از او نیست، دلشورهای بزرگ مرا فرا گرفت. آیا باید اعتراف میکردم که او را به سوی خطر سوق دادهام؟ در آن لحظات، ترس از خشم کیخسرو و گیو، چشمان مرا بر حقیقت پوشاند. اعتراف میکنم که دروغ گفتم، اما این دروغ از سر بزدلی نبود، بلکه از سر وحشت از عواقب ناخواستهای بود که گریبانگیر من شده بود.
آیا من از پهلوانان ایران نبودم؟ آیا در نبرد دوازده رخ، اندریمان تورانی را به خاک نیفکندم؟ آیا در دیگر نبردها دوشادوش رستم و گیو نجنگیدم؟ من در دل ایران را دوست میداشتم و به کیخسرو وفادار بودم. گناه من، اشتباه در قضاوت و شاید کمی غرور و رشک بود، نه خیانت عامدانه به کشور و ملت.
من پشیمانم از آنچه بر سر بیژن آمد. پشیمانم که نتوانستم درست عمل کنم و حقیقت را به موقع فاش سازم. اما آیا تمام زندگی و پهلوانی من را میتوان تنها با این یک خطای بزرگ سنجید؟ من نیز در راه ایران شمشیر زدهام و خون دادهام.
قضاوت با شماست. اما پیش از آنکه مرا یکسره پلید بشمارید، درنگی کنید و ببینید که چگونه یک اشتباه، یک حسادت کوچک و یک ترس لحظهای، میتواند سرنوشت یک پهلوان را دگرگون سازد و نام او را لکهدار کند. من گرگینام، پهلوانی که اشتباه کرد، اما هرگز قصد خیانت به ایران و ایرانیان را نداشتم.