متشکرم برای ارائه ابیات. در ادامه، معنی هر بخش از ابیات شاهنامه که به واژه "بخت" اشاره دارد، آورده شده است.
معنی ابیات مربوط به "بخت" در شاهنامه
فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۳ - گفتار اندر آفرینش عالم
- "گیا رست با چند گونه درخت / به زیر اندر آمد سرانشان ز بخت / ببالد ندارد جز این نیرویی"
- معنی: گیاهان و انواع درختان روییدند. سرنوشت و تقدیرشان چنین بود که در زمین رشد کنند و این تنها توانایی آنهاست که رشد کنند، نه بیشتر. (در اینجا "بخت" به معنای تقدیر و سرنوشت طبیعی موجودات است.)
فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۹ - داستان دقیقی شاعر
- "نبد از جوانیش یک روز شاد / یکایک از او بخت برگشته شد / به دست یکی بنده بر کشته شد / برفت او و این نامه ناگفته ماند / چنان بخت بیدار او خفته ماند / الهی عفو کن گناه ورا"
- معنی: او (دقیقی) حتی یک روز هم از جوانیاش شاد نبود. ناگهان اقبال و سرنوشت او برگشت و بد شد. به دست یکی از غلامانش کشته شد. او از دنیا رفت و این شاهنامه (یا همان داستان گشتاسپ که دقیقی میسرود) ناتمام ماند. گویی اقبال بیدار و مساعد او به خواب رفت. خدایا گناه او را ببخش. (در اینجا "بخت برگشته" و "بخت بیدار خفته" به معنای زوال اقبال و بدشانسی شدید است.)
فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱۲ - ستایش سلطان محمود
- "کز او در جهان روشنایی فزود / ابوالقاسم آن شاه پیروز بخت / نهاد از بر تاج خورشید تخت"
- معنی: به خاطر او (سلطان محمود) روشنایی و شکوه در جهان زیاد شد. آن شاه ابوالقاسم که دارای اقبالی پیروز و مساعد بود، تاج و تخت خود را بالاتر از خورشید قرار داد (کنایه از عظمت و شکوه فراوان).
- "بر آن آفرین کو کند آفرین / بر آن بخت بیدار و فرخ زمین / ز فرش جهان شد چو باغ بهار"
- معنی: درود و آفرین بر کسی که آفرین میگوید (بر سلطان محمود)، بر آن بخت بیدار (اقبال مساعد) و سرزمین مبارکش. از زیر پای او (فرش جهان) دنیا مانند باغ بهار شد (یعنی با آمدن او آبادانی و نشاط فراگیر شد).
- "به کف ابر بهمن به دل رود نیل / سر بخت بدخواه با خشم اوی / چو دینار خوارست بر چشم اوی"
- معنی: (او چنان بخشنده است که) باران بخشش او مانند ابر بهمن است و دلش (مانند رود نیل) پر از بخشندگی. اما سرنوشت دشمنانش در برابر خشم او، مانند دینار بیارزش و خوار است.
- "همیشه تن آباد با تاج و تخت / ز درد و غم آزاد و پیروز بخت / کنون باز گردم به آغاز کار"
- معنی: همیشه جسمش تندرست باشد و تاج و تختش پابرجا. از درد و غم آزاد و دارای اقبالی پیروز باشد. اکنون به آغاز کار (داستان شاهنامه) بازمیگردم.
فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۱
- "نخستین به کوه اندرون ساخت جای / سر بخت و تختش بر آمد به کوه / پلنگینه پوشید خود با گروه"
- معنی: او (کیومرث) ابتدا در کوه جای گرفت. اقبال و پادشاهیاش از کوه آغاز شد. خود و یارانش لباس پلنگینه پوشیدند.
- "دوتا می شدندی بر تخت او / از آن بر شده فره و بخت او / به رسم نماز آمدندیش پیش"
- معنی: (دیوان و پریان) در مقابل تخت او خم میشدند. به خاطر آن شکوه الهی و اقبال بلندی که او داشت، به رسم پرستش نزدش میآمدند.
- "جهان شد بر آن دیو بچه سیاه / ز بخت سیامک و زان پایگاه / سپه کرد و نزدیک او راه جست"
- معنی: (زندگی و جهان) بر آن دیو سیاه (فرزند اهریمن) به دلیل اقبال بلند سیامک و جایگاه والای او، سخت شد. پس لشکر جمع کرد و به قصد سیامک راهی شد.
فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۱
- "جهان انجمن شد بر آن تخت او / شگفتی فرومانده از بخت او / به جمشید بر گوهر افشاندند"
- معنی: مردم جهان بر تخت او گرد آمدند. از اقبال و بخت او در شگفت مانده بودند. بر جمشید گوهر افشاندند (جشن گرفتند و شادمانی کردند).
فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۳
- "بخورْد و بر او آفرین کرد سخت / مزه یافت خواندش ورا نیک بخت / چنین گفت ابلیس نیرنگ ساز"
- معنی: او (ابلیس در لباس آشپز) غذا را خورد و سخت بر او (جمشید) آفرین گفت. طعم غذا را پسندید و او را "نیکبخت" (خوشاقبال) خواند. ابلیسِ حیلهگر چنین گفت.
فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۴
- "چو انگشتری کرد گیتی بروی / چو جمشید را بخت شد کندرو / به تنگ اندر آمد جهاندار نو"
- معنی: وقتی جمشید تمام جهان را به فرمان خود درآورد (مانند انگشتری در دست داشت). چون اقبال جمشید کندرو شد (رو به افول گذاشت)، پادشاه جدید (ضحاک) در تنگنا و سختی قرار گرفت (کنایه از دشواری اوضاع پیش رویش برای رسیدن به سلطنت). (یا میتوان اینطور تعبیر کرد که چون بخت جمشید کند شد، جهان بر او تنگ شد و به تنگنا افتاد).
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۳
- "نگین زمانه سر تخت تو است / جهان روشن از نامور بخت تو است / تو داری جهان زیر انگشتری"
- معنی: سرتخت تو نگین زمانه است (یعنی باارزشترین چیز در این دوران است). جهان به خاطر اقبال و بخت مشهور تو روشن و پرنور است. تو تمام جهان را در اختیار داری.
- "کسی را بود زین سپس تخت تو / به خاک اندر آرد سر و بخت تو / کجا نام او آفریدون بود"
- معنی: کسی خواهد آمد که پس از این تخت تو را خواهد گرفت. او (فریدون) سر و اقبال تو را به خاک خواهد مالید. نام او فریدون خواهد بود.
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۰
- "که نو باش تا هست گیتی کهن / چه اختر بد این از تو ای نیک بخت / چه باری ز شاخ کدامین درخت"
- معنی: همیشه تازه و جوان باش تا زمانی که دنیا پابرجاست. (خطاب ضحاک به فریدون است). این چه اقبال بدی است که از تو (فریدون) سرزده است؟ تو میوه کدام درخت (از کدام نسل و تبار) هستی؟
- "چنین داد پاسخ فریدون که تخت / نماند به کس جاودانه نه بخت / منم پور آن نیک بخت آبتین / که بگرفت ضحاک ز ایران زمین"
- معنی: فریدون چنین پاسخ داد که: نه پادشاهی برای کسی جاودانه میماند و نه اقبال. من فرزند آن آبتین خوشاقبال هستم که ضحاک او را از سرزمین ایران گرفت (کشت).
- "که آید که گیرد سر تخت تو / چگونه فرو پژمرد بخت تو / دلش زان زده فال پر آتشست"
- معنی: چه کسی میآید که تخت تو را تصاحب کند؟ چگونه اقبال تو پژمرده خواهد شد؟ دلش (ضحاک) از آن پیشبینی و فال پر از آشفتگی و نگرانی شد.
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۱
- "بیار انجمن کن بر تخت من / چنان چون بود در خور بخت من"
- معنی: مردم را گردآوری کن و بر تخت من بنشان، آنگونه که شایسته و سزاوار اقبال من باشد.
- "به دشنام زشت و به آواز سخت / شگفتی بشورید با شوربخت / بدو گفت هرگز تو در خان من"
- معنی: با دشنام زشت و صدای بلند، با مرد شوربخت (بخت بد، کسی که سرنوشت بدی دارد) با شگفتی درگیر شد. به او گفت: تو هرگز در خانه من... (ادامه بیت در اینجا نیست، اما به احتمال زیاد به دلیل ناپذیری شوربخت از ورود به خانه پادشاه اشاره دارد).
- "که ایدون گمانم من ای شهریار / کزان بخت هرگز نباشدت بهر / به من چون دهی کدخدایی شهر"
- معنی: (یکی از کدخدایان خطاب به ضحاک) من چنین گمان میکنم ای پادشاه که از آن اقبال (پادشاهی) هرگز سهمی نخواهی داشت. پس چگونه میخواهی کدخدایی شهر را به من بسپاری؟
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۲
- "بران گونه ضحاک را بسته سخت / سوی شیر خوان برد بیدار بخت / همی راند او را به کوه اندرون"
- معنی: (فریدون) ضحاک را به همان صورت محکم بست. فریدون که اقبال بیدار (مساعد) داشت، او را به سوی کوه شیرخوان برد و به داخل کوه میراند.
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱
- "ستایش مر او را زویت سپاس / چنین روز روزت فزون باد بخت / بد اندیشگان را نگون باد بخت / ترا باد پیروزی از آسمان"
- معنی: سپاس و ستایش تنها برای او (خداوند) است. روز به روز اقبالت بیشتر باد. اقبال بداندیشان واژگون باد. پیروزی از آسمان (از جانب خدا) نصیب تو باد.
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۲
- "سه فرزندش آمد گرامی پدید / به بخت جهاندار هر سه پسر / سه خسرو نژاد از در تاج زر"
- معنی: سه فرزند گرامی برای او (فریدون) به دنیا آمد. به یمن اقبال و بخت آن جهاندار (فریدون)، هر سه پسر، از تبار پادشاهان و شایسته تاج و تخت بودند.
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۶
- "سه فرزند بودیم زیبای تخت / یکی کهتر از ما برآمد به بخت / اگر مهترم من به سال و خرد"
- معنی: ما سه فرزند بودیم که شایسته پادشاهی بودیم. اما یکی از ما که کوچکتر بود (فریدون)، به دلیل اقبالش به قدرت رسید. اگرچه من (سال) از نظر سن و خرد بزرگترم...
- "مگر همچنان گفتم آباد تخت / سپارم به سه دیده نیک بخت / شما را کنون گر دل از راه من"
- معنی: شاید همینگونه گفتم که تخت آباد را به سه چشم نیکبخت (سه فرزند خوشاقبال) میسپارم. اگر اکنون دل شما (دو برادر بزرگتر) از راه من...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۳
- "زمین گلشن از پایه تخت تست / زمان روشن از مایه بخت تست / همه بنده خاک پای توایم"
- معنی: زمین به واسطه پایه و اساس تخت تو، مانند گلستان شاداب است. روزگار به خاطر ریشه و مایه اقبال تو روشن است. همه ما بندگان و خادمان تو هستیم.
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۵
- "هم از شاه یابند دیهیم و تخت / ز سالار زر و ز دادار بخت / چو پیدا شود پاک روز سپید"
- معنی: تاج و تخت را هم از شاه (فریدون) میگیرند. (همچنین) از پادشاه بخشنده و از خدای بخشنده بخت (آن را دریافت میکنند). وقتی روزگار روشن و پاک شود...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۸
- "همش تاج و هم تخت شاهنشهی / همه راستی راست از بخت اوست / همه فر و زیبایی از تخت اوست"
- معنی: تاج و تخت پادشاهی از آن اوست. تمام درستی و راستی از اقبال او نشأت میگیرد. تمام شکوه و زیبایی نیز از تخت اوست.
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۲۰
- "ازین پس به خیره مریزید خون / که بخت جفاپیشگان شد نگون / همه آلت لشکر و ساز جنگ"
- معنی: از این پس بیهوده خون نریزید، زیرا اقبال ستمکاران واژگون شده است. تمام تجهیزات لشکر و ابزار جنگ...
- "همه پشت پیلان ز پیروزه تخت / بیاراست سالار پیروز بخت / چه با مهد زرین به دیبای چین"
- معنی: سالار پیروزبخت (فریدون) تمام پشت فیلها را با تختهای فیروزهای آراست. (آنها را) با مهدهای زرین و پارچههای ابریشمی چینی...
- "ببخشید یکسر همه با سپاه / چو این کرده شد روز برگشت بخت / بپژمرد برگ کیانی درخت"
- معنی: (آنها را) یکسره به سپاه بخشید. وقتی این کار انجام شد، روزگار برگشت بخت شد (اقبال مساعد پشت کرد). شاخ و برگ درخت پادشاهی پژمرده شد.
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱
- "همم دین و هم فره ایزدیست / همم بخت نیکی و هم بخردیست / شب تار جوینده کین منم"
- معنی: من هم دین دارم و هم شکوه الهی. هم اقبال نیکو دارم و هم خردمند هستم. من در شب تاریک (روزگار سخت) جوینده انتقام هستم.
- "ترا پاک یزدان نگه دار باد / دلت شادمان بخت بیدار باد / تو از باستان یادگار منی"
- معنی: خداوند پاک تو را نگهبان باشد. دلت شاد و اقبالت همیشه بیدار و مساعد باشد. تو یادگار من از دوران باستان هستی.
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۳
- "که جویند تا اختر زال چیست / بران اختر از بخت سالار کیست / چو گیرد بلندی چه خواهد بدن"
- معنی: (ستارهشناسان) بررسی کنند که ستاره زال چیست. بر اساس آن ستاره، اقبال این سالار (زال) چگونه است؟ وقتی او به بزرگی و قدرت برسد، چه خواهد شد؟
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۴
- "خرامان برفت از بر تخت اوی / همی آفرین خواند بر بخت اوی / چو دستان سام از پسش بنگرید"
- معنی: او با وقار از بالای تخت او (پادشاه) رفت. همواره بر اقبال و بخت او آفرین میگفت. وقتی دستان سام (زال) از پشت سرش نگاه کرد...
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۶
- "بدانید هر پنج و آگه بوید / همه ساله با بخت همره بوید / که من عاشقم همچو بحر دمان"
- معنی: شما هر پنج نفر (از فرزندانم) این را بدانید و آگاه باشید. همیشه با بخت (خوشاقبالی) همراه باشید. که من مانند دریای خروشان عاشق (این دنیا و زندگی) هستم.
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۰
- "بدو گردد آراسته تاج و تخت / ازان رفته نام و بدین مانده بخت / کنون این همه داستان منست"
- معنی: تاج و تخت به او (نواده فریدون) آراسته میشود. از آن رفته (پادشاهی ضحاک) تنها نامی مانده و بخت و اقبال به این (دودمان فریدون) رسیده است. اکنون این همه داستان من است.
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۱
- "بدیدند و با خنده پیش آمدند / که دو دشمن از بخت خویش آمدند / به سام نریمان ستاره شمر"
- معنی: (سام و زال) آنها را دیدند و با خنده جلو آمدند. (زیرا دیدند) که دو دشمنشان به دلیل بخت بدشان (ناخواسته) آمدهاند. ستارهشناس نزد سام نریمان...
- "فرستاده آمد دوان سوی زال / ابا بخت پیروز و فرخنده فال / گرفت آفرین زال بر کردگار"
- معنی: فرستاده با عجله به سوی زال آمد. با اقبالی پیروز و فال و طالعی مبارک. زال بر خداوند آفرین گفت.
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۳
- "بروی دگر بر نهد باستان / خرد یافته موبد نیک بخت / به فرزند زد داستان درخت"
- معنی: (سخن) به سمت دیگر (پادشاهی) برمیگردد و داستان باستان را ادامه میدهد. موبد خردمند و خوشاقبال، داستان درخت را درباره فرزند (کیقباد) بازگو کرد.
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۵
- "که او دادت این خسروانی درخت / که هر روز نو بشکفاندش بخت / بدین کار دل هیچ غمگین مدار"
- معنی: که او (خداوند) این درخت پادشاهی را به تو داد. که هر روز اقبال آن را تازه و شکوفا میکند. به خاطر این کار (پادشاهی) هرگز غمگین مباش.
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱
- "جهان گشت ویران ز کردار اوی / غنوده شد آن بخت بیدار اوی / بگردد همی از ره بخردی"
- معنی: جهان به دلیل کارهای او (نوذر) ویران شد. آن اقبال بیدار و مساعد او به خواب رفت (نابود شد). او از راه خردمندی منحرف شد.
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۳
- "که آن را میان و کرانه نبود / همان بخت نوذر جوانه نبود / چو لشکر به نزدیک جیحون رسید"
- معنی: که آن (لشکر) بیانتها بود. همچنین اقبال نوذر نیز جوان (مساعد و رو به رشد) نبود. وقتی لشکر (ایران) به نزدیکی رود جیحون رسید...
- "ازان سخت شادان شد افراسیاب / بدید آنکه بخت اندر آمد به خواب / بیامد چو پیش دهستان رسید"
- معنی: افراسیاب از آن بسیار شاد شد. دید که بخت (اقبال ایرانیان) به خواب رفته است. وقتی به نزدیکی دهستان رسید، آمد.
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۶
- "شکست اندر آمد سوی مایه دار / چو آمد به بخت اندرون تیرگی / گرفتند ترکان برو چیرگی"
- معنی: شکست به سمت نیروهای اصلی (ایرانیان) آمد. چون تاریکی و بد اقبالی به بخت (ایرانیان) وارد شد، ترکان بر آنها مسلط شدند.
- "همی بود شاپور تا کشته شد / سر بخت ایرانیان گشته شد / از انبوه ترکان پرخاشجوی"
- معنی: شاپور آنقدر مقاومت کرد تا کشته شد. (با کشته شدن او) سرنوشت و اقبال ایرانیان برگشت و بد شد. به دلیل انبوه ترکان ستیزهجو...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۹
- "برفتند بیدار تا هیرمند / ابا تیغ و با گرز و بخت بلند / ز بهر پدر زال با سوگ و درد"
- معنی: بیدار (به معنای با هوشیاری و آگاهی) تا هیرمند رفتند. با شمشیر و گرز و اقبالی بلند و مساعد. به خاطر پدرشان، زال با غم و اندوه...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱۳
- "خبر شد به نزدیک زال سوار / چنین گفت کاکنون سر بخت اوی / شود تار و ویران شود تخت اوی"
- معنی: خبر به نزد زال سوار رسید. چنین گفت که اکنون سرنوشت و اقبال او (نوذر) تیره و تار خواهد شد و تخت او ویران خواهد گشت.
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی زوطهماسپ » پادشاهی زوطهماسپ
- "همی گفت هرچند کز پهلوان / بود بخت بیدار و روشن روان / بباید یکی شاه خسرونژاد"
- معنی: (زال) همواره میگفت اگرچه از پهلوان (گرشاسب یا اشاره به خودش) اقبالی بیدار و روحی روشن بود، اما باید یک پادشاه از نژاد خسرویان (پادشاهان) باشد.
- "نزیبد بریشان همی تاج و تخت / بباید یکی شاه بیداربخت / که باشد بدو فره ایزدی"
- معنی: تاج و تخت بر آن (دودمان پهلوانان) سزاوار نیست. باید یک پادشاه با اقبالی بیدار (مساعد) باشد که شکوه و فر ایزدی داشته باشد.
- "نبودند آگه کس از درد و رنج / ببد بخت ایرانیان کندرو / شد آن دادگستر جهاندار زو"
- معنی: هیچ کس از درد و رنج (مردم) آگاه نبود. اقبال ایرانیان کند شد (رو به افول رفت). آن پادشاه دادگستر (نوذر) از دنیا رفت.
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۳
- "نشان داد موبد مرا در زمان / یکی شاه با فر و بخت جوان / ز تخم فریدون یل کیقباد"
- معنی: موبد بلافاصله به من نشان داد: یک پادشاه با شکوه و اقبالی جوان و رو به رشد، از نسل فریدون، یعنی کیقباد.
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۵
- "هزیمت شد از وی سپاه قلون / به یکبارگی بخت بد را زبون / تهمتن گذشت از طلایه سوار"
- معنی: سپاه قلون از او (گرشاسب) شکست خورد. بخت بد یکباره ذلیل و ناتوان شد. تهمتن (رستم) از سواران پیشتاز گذشت.
فردوسی » شاهنامه » کیقباد » بخش ۲
- "ازو خویشتن را نگه دار سخت / که مردی دلیرست و پیروز بخت / بدو گفت رستم که ای پهلوان"
- معنی: خودت را از او (کیقباد) به سختی نگه دار، زیرا او مردی دلیر و دارای اقبالی پیروز است. رستم به او (گرگین) گفت: ای پهلوان...
فردوسی » شاهنامه » کیقباد » بخش ۴
- "کز و دارد این تخم ما تار و پود / گر از تور بر ایرج نیک بخت / بد آمد پدید از پی تاج و تخت"
- معنی: که این (دودمان) ما تار و پود خود را از او (کیقباد) دارد. اگر به خاطر تاج و تخت، بلایی از جانب تور بر سر ایرج خوشاقبال آمد...
فردوسی » شاهنامه » کیقباد » بخش ۵
- "چو صد سال بگذشت با تاج و تخت / سرانجام تاب اندر آمد به بخت / چو دانست کامد به نزدیک مرگ"
- معنی: وقتی صد سال با تاج و تخت سپری شد، سرانجام اقبال او (کیقباد) سست شد و رو به افول گذاشت. وقتی دانست که مرگش نزدیک شده است...
- "کنون آمدم شادمان با گروه / چو بختی که بی آگهی بگذرد / پرستنده او ندارد خرد"
- معنی: اکنون من شادمان با گروهم آمدم. مانند اقبـالی که بدون آگاهی (از قدر آن) میگذرد. کسی که پرستنده و قدردان آن بخت نباشد، خرد ندارد.
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱
- "من از جم و ضحاک و از کیقباد / فزونم به بخت و به فر و به داد / فزون بایدم زان ایشان هنر"
- معنی: من از جمشید و ضحاک و کیقباد، از نظر بخت و اقبال، شکوه الهی و عدالت برترم. از آنها باید بیشتر هنر و توانایی داشته باشم.
- "نشستند و گفتند با یکدگر / که از بخت ما را چه آمد به سر / اگر شهریار این سخنها که گفت"
- معنی: (بزرگان) نشستند و با یکدیگر گفتند که: چه بلایی از جانب بخت و سرنوشت بر سر ما آمده است؟ اگر پادشاه (کیکاووس) این سخنانی را که گفت...