- چو از چرخ بفروخت گردنده شید………….جوانان بیداردل پر امید
- چو آگاهی آمد ز شاه اردشیر……..ز شادی جوان شد دل مرد پیر
- چو با زن پس پرده باشد جوان……..بماند منش پست و تیره روان
- چو با کینه جویان نبد پهلوان…….خروشی برآمد ز پیر و جوان
- چو برداشت زانجا جهاندار شاه……….جوانان برفتند با او به راه
- چو بسپرد دختر بدان پهلوان………..همه شاد گشتند پیر و جوان
- چو بشکست پیمان شاهان داد……….نبود از جوانیش یک روز شاد
- چو بشنید این گفته نوشین روان……….شگفت آمدش کار هر دو جوان
- چو بشنید زو شاه نوشین روان……….نگه کرد روشن به هر دوجوان
- چو بشنید زو شهریار جوان…….سوی آتش آورد روی و روان
- چو بشنید لشکر ز شنگل سخن…..جوان شد دل مرد گشته کهن
- چو بشنید ناکار دیده جوان……..دلش گشت پر درد و تیره روان
- چو بنشست سالار با رایزن…….دو مرد جوان خواست از انجمن
- چو بودم جوان در برم داشتی………به پیری چرا خوار بگذاشتی
- چو پرویز ناباک بود و جوان……..پدر زنده و پور چون پهلوان
- چو تنگ اندر آمد بران اژدها………..همی جست مرد جوان زو رها
- چو جنگ آمدی نورسیده جوان…….برفتی ز درگاه با پهلوان
- چو خسرو جوان بود و برتر منش……..بدیشان نکرد از بدی سرزنش
- چو در پیش او کشته شد ریونیز……….زرسپ آن جوان سرافراز نیز
- چو دریا برآشفت مرد جوان……..که یک روز نشکیبی از اردوان
- چو رفت از بر رستم پهلوان………..بیامد بدرگاه شاه جوان
- چو روی پدر دید شاه جوان……..دلش گشت شادان و روشن روان
- چو سال جوان بر کشد بر چهل………غم روز مرگ اندرآید به دل
- چو سهراب شیراوژن او را بدید……….ز باد جوانی دلش بردمید
- چو فردوسی اندر زمانه نبود………بد آن بد که بختش جوانه نبود
- چو قیصر شنید این سخن زان جوان……….پراندیشه شد مرد روشن روان
- چو گرگین چنین گفت بیژن جوان…….بجوشیدش آن گوهر پهلوان
- چو نامه بیامد بر پهلوان…….دل پهلو نامور شد جوان
- چو نزدیک گشتند پیر و جوان………دو شیر سرافراز و دو پهلوان
- چوخشنود باشد ز من پهلوان…….برآنم که جاوید مانم جوان
======================================
در ادبیات فارسی، کلمه "چو" در آغاز ابیات به معنای "هنگامی که" یا "وقتی که" استفاده میشود. این عبارت معمولاً برای نشان دادن زمان وقوع یک رویداد یا شرط خاص به کار میرود. برای مثال:
چو از چرخ بفروخت گردنده شید، جوانان بیداردل پر امید:
هنگامی که خورشید در آسمان چرخید، جوانان بیدار دل و پر امید شدند.
چو آگاهی آمد ز شاه اردشیر، ز شادی جوان شد دل مرد پیر:
هنگامی که خبر از شاه اردشیر رسید، دل پیرمرد از شادی جوان شد.
چو با زن پس پرده باشد جوان، بماند منش پست و تیره روان:
وقتی جوان با زنی پس پرده باشد، منش او پست و روانش تیره میماند.
چو با کینه جویان نبد پهلوان، خروشی برآمد ز پیر و جوان:
هنگامی که پهلوان با کینه جویان نبود، خروشی از پیر و جوان بلند شد.
چو برداشت زانجا جهاندار شاه، جوانان برفتند با او به راه:
وقتی شاه جهاندار از آنجا رفت، جوانان نیز با او به راه افتادند.
همانطور که مشاهده میکنید، "چو" به عنوان یک واژه زمانی استفاده میشود تا شروع یک شرایط یا واقعه را معرفی کند. این ساختار به شاعر امکان میدهد تا داستانها و وقایع را با جریان زمانی مشخصی روایت کند.