۸۳
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۸
... از ایران ره سیستان برگرفت
ازان کارها مانده اندر شگفت
نخفتی به منزل چو برداشتی ...
۸۴
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۰
... بیفتاد از درد و بیهوش گشت
ستاره شمرکان شگفتی بدید
بران تاجدار آفرین گسترید ...
۸۵
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۲
... نه پیداست آن گرگ پیکر درفش
غمی شد در ارجاسپ را زان شگفت
هیون خواست و راه بیابان گرفت ...
۸۶
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۲
... بدیدند یل را به جای نماز
بماندند زان کار گردان شگفت
سپه یکسر اندیشه اندر گرفت ...
۸۷
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۳
... سه جام میش داد و پرسش گرفت
که اکنون چه گویی چه بینم شگفت
چنین گفت با نامور گرگسار ...
۸۸
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۴
... همی آتش آمد ز کامش برون
چو اسفندیار آن شگفتی بدید
به یزدان پناهید و دم درکشید ...
۸۹
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۶
... سر خویش را بر ثریا برد
دگر منزل اکنون چه بینم شگفت
کز این جادو اندازه باید گرفت ...
... نیازی به سیمرغ و کوه بلند
از او در بخندید و گفت ای شگفت
به پیکان بدوزم من او را دو کتف ...
۹۰
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۷
... که ای نامور فرخ اسفندیار
اگر باز گردی نباشد شگفت
ز بخت تو اندازه باید گرفت ...
... به برف اندر ای فرخ اسفندیار
اگر بازگردی نباشد شگفت
ز گفتار من کین نباید گرفت ...
۹۱
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۸
... پرامید شد جانش از شهریار
ز گفتار او ماند اندر شگفت
زمین را ببوسید و پوزش گرفت ...
... نیابد گذر پر و پیکان تیر
تهمتن فروماند اندر شگفت
هم اندر زمان بند او برگرفت ...
... برفتی برابر بروبر چهار
چو اسفندیار آن شگفتی بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید ...
۹۲
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۰
... دو دیده تر و خاکسار آمدند
چو اسفندیار آن شگفتی بدید
دو رخ کرد از خواهران ناپدید ...
... پر از خون دل و چهره چون آفتاب
ز کار جهان ماند اندر شگفت
دژم گشت و لب را به دندان گرفت ...
۹۳
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۲
... برو نامدار آفرین گسترید
سپاهش همه مانده زو در شگفت
که مرد جوان آن دلیری گرفت
۹۴
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۵
... وزان جایگه خواسته برگرفت
همی ماند از کار اختر شگفت
چو نزدیکی شهر ایران رسید ...
... بیامد پدر را به بر در گرفت
پدر ماند از کار او در شگفت
بسی خواند بر فر او آفرین ...
۹۵
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۹
... پراندیشه از کوه شد باز جای
بگفت آن شگفتی به موبد که دید
وزان راه آسان سر اندر کشید ...
... دل آزار کرده بدان می درنگ
همی ماند از رستم اندر شگفت
ازان خوردن و یال و بازوی و کفت ...
۹۶
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۹
... چو بنهاد رستم به خوردن گرفت
بماند اندر آن خوردن اندر شگفت
یل اسفندیار و گوان یکسره ...
... می آورد و رامشگران را بخواند
ز رستم همی در شگفتی بماند
چو هنگامه رفتن آمد فراز ...
۹۷
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۲
... گذشت از لب رود و بالا گرفت
همی ماند از کار گیتی شگفت
خروشید کای فرخ اسفندیار ...
... نشیند برانگیزد از گور شور
سپه در شگفتی فروماندند
بران نامدار آفرین خواندند ...
۹۸
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۴
... ازان زخم پیکان شده پرشتاب
شگفتی بمانده بد اسفندیار
همی گفت کای داور کامگار ...
۹۹
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۶
... بدو دارد ایران همی پشت راست
بپرهیزی از وی نباشد شگفت
مرا از خود اندازه باید گرفت ...
... وگر بگذرد رنج و سختی بود
شگفتی نمایم هم امشب ترا
ببندم ز گفتار بد لب ترا ...
۱۰۰
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۲
... که دارد بران کودک خرد مهر
ستاره شمرکان شگفتی بدید
همی این بدان آن بدین بنگرید ...
۱۰۱
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۱
... چو بگشاد گسترده ها برگرفت
بماند اندران کار گازر شگفت
به جامه بپوشید و آمد دمان ...
۱۰۲
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۳
... نماند به چهر تو هم چهر من
شگفت آیدم چون پسر خوانیم
به دکان بر خویش بنشانیم ...
۱۰۳
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۴
... سیم بار آوازش آمد به گوش
شگفتی دلش تنگ شد زان خروش
به فرزانه گفت این چه شاید بدن ...
... شکسته رواق اندر آمد ز جای
چو سالار شاه آن شگفتی بدید
سرو پای داراب را بنگرید
چنین گفت کاینت شگفتی شگفت
کزین برتر اندیشه نتوان گرفت ...
... همی گفت کای دادگر یک خدای
کسی در جهان این شگفتی ندید
نه از کار دیده بزرگان شنید ...
۱۰۴
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۵
... بیامد صلیبی گرفته به مشت
چو زو رشنواد آن شگفتی بدید
ز شادی دل پهلوان بردمید ...
۱۰۵
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۶
... که پیروز باشید همواره شاد
که کس در جهان این شگفتی ندید
نه از موبد پیر هرگز شنید ...
۱۰۶
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۷
... که تو هستی از گوهر پهلوان
نباشد شگفت ار دل آید به جوش
به یک بد تو چندین چه داری خروش ...
۱۰۷
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی داراب دوازده سال بود » بخش ۱
... مرا تاج یزدان به سر بر نهاد
شگفتی تر از کار من در جهان
نبیند کسی آشکار و نهان ...
۱۰۸
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۷
... ز پوشیده رویان و فرزند من
بر من فرستی نباشد شگفت
جهانجوی را کین نباید گرفت ...
۱۰۹
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۸
چو آن پاسخ نامه دارا بخواند
ز کار جهان در شگفتی بماند
سرانجام گفت این ز کشتن بتر ...
۱۱۰
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۵
چنین گفت گوینده پهلوی
شگفت آیدت کاین سخن بشنوی
یکی شاه بد هند را نام کید ...
... دمادم به ده شب پس یکدگر
همی خواب دید این شگفتی نگر
به هندوستان هرک دانا بدند ...
۱۱۱
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۹
... همت می دهد جام هم آب سرد
شگفت آنک کمی نگیرد ز خورد
سوم آنک دارم یکی نو پزشک ...
... بیامد چو پیش سکندر بگفت
دل شاه گیتی چو گل بر شگفت
بدو گفت اگر باشد این گفته راست ...