۸۵
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۹
... دل زیردستان به خود شاد کرد
جهاندار چون گشت با داد جفت
زمانه پی او نیارد نهفت ...
۸۶
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۱۴
... نه مردم نه آن چیز ماند به نیز
سرانجام با خاک باشیم جفت
دو رخ را به چادر بباید نهفت ...
۸۷
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور پسر اردشیر سی و یک سال بود » بخش ۲
... چو آتش درخشان سنان نبرد
روانی کجا با خرد بود جفت
ستاره همی بارد از چرخ گفت ...
۸۸
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام نوزده سال بود » پادشاهی بهرام نوزده سال بود
... یکی کم برو زندگانی گریست
شد آن تاجور شاه با خاک جفت
ز خرم جهان دخمه بودش نهفت ...
۸۹
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام بهرامیان » پادشاهی بهرام بهرامیان
... جهان را به فرزند بسپرد و گفت
که با مهتران آفرین باد جفت
بنوش و بباز و بناز و ببخش ...
۹۰
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۳
... شنیده بران سرو سیمین بگفت
که خورشید ناهید را گشت جفت
ز بالا و دیدار شاپور شاه ...
۹۱
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۴
... چو شمع از در دژ بیفروخت گفت
که گشتیم با بخت بیدار جفت
مر آن ماه رخ را به پرده سرای ...
۹۲
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۱
... زمین را سراسر به مژگان برفت
به موی و به روی گشت با خاک جفت
بدو گفت شاه ای سراسر بدی ...
۹۳
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۵
... همی پند دین آوران نشنوی
همه جفت و همتا و یزدان یکیست
جز از بندگی کردنت رای نیست ...
... ندارد کسی این سخن استوار
اگر اهرمن جفت یزدان بدی
شب تیره چون روز خندان بدی ...
... سخنها جزین نیز بسیار گفت
که با دانش و مردمی بود جفت
فرو ماند مانی ز گفتار اوی ...
۹۴
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۳
... چو شد هفت ساله به منذر چه گفت
که آن رای با مهتری بود جفت
چنین گفت کای مهتر سرفراز ...
۹۵
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۴
... دلاور ز هر دانشی بهره داشت
به پیش اندر آمدش آهو دو جفت
جوانمرد خندان به آزاده گفت ...
... به خون اندرون لعل گشته برش
هیون را سوی جفت دیگر بتاخت
به خم کمان مهره در مهره ساخت ...
۹۶
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۹
... خروشان شد آن باره سنگ سم
بغرید و یک جفته زد بر برش
به خاک اندر آمد سر و افسرش ...
۹۷
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱
... چو با مردم زفت زفتی کنیم
همی با خردمند جفتی کنیم
هرانکس که با ما نسازند گرم ...
۹۸
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳
... برو آبکش آفرین خواند و گفت
که بیداردل باش و با بخت جفت
به بازار شد مشک و آلت ببرد ...
۹۹
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۵
... ازان پس براهام را خواند و گفت
که ای در کمی گشته با خاک جفت
چه گویی که پیغمبرت چند زیست ...
۱۰۰
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۰
... برو پیرمرد آفرین کرد و گفت
که این دختران مرا نیست جفت
رسیده بدین سال دوشیزه اند ...
... که بی چیز ایشان بباید مرا
بدو گفت هرچار جفت تواند
پرستارگان نهفت تواند ...
... عنان را بپیچید و زین سو کشید
کنون دختران تو جفت وی اند
به آرام اندر نهفت وی اند ...
۱۰۱
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۲
... چو طغری پدید آمد آن پیر گفت
که ای بر زمین شاه بی بار و جفت
پی مرزبان بر تو فرخنده باد ...
۱۰۲
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۳
... ز یزدان پیروزگر کرد یاد
بهاران و گوران شده جفت جوی
ز کشتن به روی اندر آورده روی ...
۱۰۳
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۴
... نیابد همی سیری از خفت و خیز
شب تیره زو جفت گیرد گریز
شبستان مر او را فزون از صد است ...
... نه گردون به جنگست با ماهیار
بدو گفت کاکنون تو جفت ویی
چنان دان که اندر نهفت ویی ...
۱۰۴
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۵
... گرانمایه اسپی بدو داد و گفت
که با باد باید که گردی تو جفت
دل افروز بد گیتی افروز شد ...
۱۰۵
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۶
... بزد بر سر شیر شمشیر تیز
سبک جفت او جست راه گریز
ز سر تا میانش بدونیم کرد ...
... بیامد دگر شیر غران دلیر
همی جفت او بچه پرورد زیر
بزد خنجری تیز بر گردنش ...
۱۰۶
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۸
... چو شاگرد دیدش به بهرام گفت
که امروز با من به بد باش جفت
بشد شاه و بنشست بر تخت اوی ...
۱۰۷
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۹
... شب تیره ز اندیشه پیچان بخفت
همه شب دلش با ستم بود جفت
بدانگه که شب چادر مشک بوی ...
... به پستانش بر دست مالید و گفت
به نام خداوند بی یار و جفت
تهی بود پستان گاوش ز شیر ...