۶۳
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۲
... فرستاده آمد به زابل بگفت
دل زال با درد و غم گشت جفت
چنین داد پاسخ که گر شهریار ...
۶۴
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۲
چو بیگاه گازر بیامد ز رود
بدو جفت او گفت هست این درود
که باز آمدی جامه ها نیم نم ...
... کنون گر بماند سخن در نهفت
بگویم به پیش سزاوار جفت
به سنگی که من جامه را برزنم ...
... که باشد بدین دانشت رهنمون
به زن گفت گازر که ای نیک جفت
چه خاک و چه گوهرمرا در نهفت ...
... چنین داد پاسخ بدو کدخدای
که ای جفت پاکیزه و رهنمای
همی پیشه خوانی ز پیشه چه بیش ...
۶۵
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۴
... بران طاق آزرده بایست خفت
چو تنها تنی بود بی یار و جفت
سپهبد همی گرد لشکر بگشت ...
... برین شاه ایران نگهدار باش
نبودش یکی خیمه و یار و جفت
بیامد به زیر تو اندر بخفت ...
۶۶
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۶
... همان سرخ گوهر بدو داد و گفت
که با باد باید که گردی تو جفت
فرستاده تازان بیامد ز جای ...
۶۷
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۳
... دهنده بیامد به دارا بگفت
که رومی شد امروز با جام جفت
بفرمود تا زو بپرسند شاه ...
۶۸
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۷
... سکندر چو آن نامه برخواند گفت
که با جان دارا خرد باد جفت
کسی کو گراید به پیوند اوی ...
۶۹
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۹
... چو بشنید دارا به آواز گفت
که همواره با تو خرد باد جفت
برآنم که از پاک دادار خویش ...
۷۰
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱
سکندر چو بر تخت بنشست گفت
که با جان شاهان خرد باد جفت
که پیروزگر در جهان ایزدست ...
... چو اسکندر این نیکویها بگفت
دل پادشا گشت با داد جفت
ز ایوان برآمد یکی آفرین ...
۷۱
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲
... نوشته درو دردها بیش ازین
چو جفت ترا روز برگشته شد
به دست یکی بنده بر کشته شد ...
... توی در شبستان سر بانوان
همیشه دل شرم جفت تو باد
شبستان شاهان نهفت تو باد ...
۷۲
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۲
... که یابم بدو چیز و بی دشمنست
نه چون خواسته جفت آهرمنست
به شب پاسبانان نخواهند مزد ...
۷۳
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۳
... همان نیز تنها سکندر بخفت
نیامیخت با ماه دیدار جفت
به شبگیر هور اندر آمد پزشک ...
... چو با رنج دارو برآمیختی
ورا گفت شاه جهان دوش جفت
نجست و شب تیره تنها بخفت ...
... پزشک خردمند را داد و گفت
که با پاک رایت خرد باد جفت
۷۴
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۰
... سکندر ز قیطون بپرسید و گفت
که قیدافه را بر زمین کیست جفت
بدو گفت قیطون که ای شهریار ...
۷۵
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۲
... چو خواهش فزایم ببخشی بمن
شد آن مرد دستور با درد جفت
ندانست کان را چه باشد نهفت ...
... که من پور قیدافه ام قیدروش
جزین دخت فریان مرا نیست جفت
که دارد پس پرده من نهفت ...
... چگونه مر او را ندارم چو جان
کزو یافتم جفت و شیرین روان
۷۶
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۷
... چو قیدافه را دید بر تخت گفت
که با رای تو مشتری باد جفت
بدین مسیحا به فرمان راست ...
۷۷
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۱
... بسی نیز شیرین سخنها بگفت
فرستاده خود با خرد بود جفت
چو دانا به نزدیک ایشان رسید ...
... بدیشان پیامی فرستاد و گفت
که با مغز مردم خرد باد جفت
به گرد جهان شهریاری نماند ...
... فرستاده برگشت و پاسخ بگفت
سخنها همه با خرد بود جفت
سکندر ز منزل سپه برگرفت ...
۷۸
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۸
... کسی آن ندید آشکار و نهان
درختیست ایدر دو بن گشته جفت
که چونان شگفتی نشاید نهفت ...
۷۹
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۹
... بخندید و پس با فرستاده گفت
که شاه ترا آسمان باد جفت
بگوی آنچ دانی ز گفتار اوی ...
... سپهدار چین با فرستاده گفت
که با شاه تو مشتری باد جفت
چو روشن شود نامه پاسخ کنیم ...
... فرستاده را چیز بخشید و گفت
که با تو روان مسیحست جفت
برو پیش فغفور چینی بگوی ...
۸۰
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۰
... سکندر برو آفرین کرد و گفت
که با تو همیشه خرد باد جفت
به شبگیر شاه یمن بازگشت ...
۸۱
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۳
... به دیگر شب اندر چو بابک بخفت
همی بود با مغزش اندیشه جفت
چنان دید در خواب کاتش پرست ...
۸۲
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۵
... بدید آن یکی گور افگنده گفت
که با دست آنکس هنر باد جفت
چنین داد پاسخ به شاه اردشیر ...
... پسر گفت کین را من افگنده ام
همان جفت را نیز جوینده ام
چنین داد پاسخ بدو اردشیر ...
۸۳
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۸
... جوانمرد پویان به گلنار گفت
که اکنون که با رنج گشتیم جفت
بباید بدین چشمه آمد فرود ...
۸۴
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۵
... چو برداشت زان دوکدان پنبه گفت
به نام خداوند بی یار و جفت
من امروز بر اختر کرم سیب ...