۴۱
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۵
... شب آمد پر اندیشه پیچان بخفت
تو گفتی که با درد و غم بود جفت
چو خورشید بر تخت زرین نشست ...
۴۲
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۷
... زریر خجسته به گشتاسپ گفت
که بادی همه ساله با بخت جفت
پدر پیر سر شد تو برنادلی ...
۴۳
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱ - به خواب دیدن فردوسی دقیقی را
... کنون من بگویم سخن کو بگفت
منم زنده او گشت با خاک جفت
۴۴
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۶ - سخن فردوسی
... سخن چون بدین گونه بایدت گفت
مگو و مکن طبع با رنج جفت
چو بند روان بینی و رنج تن ...
۴۵
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۹
... به جاماسپ شاه جهاندار گفت
که با تو همیشه خرد باد جفت
برو وز منش ده فراوان درود ...
۴۶
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۳
... برو آفرین کرد گشتاسپ و گفت
که با تو روان و خرد باد جفت
برفتنت یزدان پناه تو باد ...
۴۷
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۳
... دل شیر ماده پر از بیم گشت
چو جفتش برآشفت و آمد فراز
یکی تیغ زد بر سرش رزمساز ...
۴۸
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۷
... به آواز پیش پشوتن بگفت
که این کار ما گشت با درد جفت
به مردی شدم در دم اژدها ...
۴۹
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۹
... یکی تخت زرین و تاج سران
بیاورد صندوق هشتاد جفت
همه بند صندوقها در نهفت ...
... چو دیدش فرو ریخت دینار و گفت
که با شهریاران خرد باد جفت
یکی مردم ای شاه بازارگان ...
۵۰
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۵
... سه پور جوان را سپهدار گفت
پراگنده باشید با گنج جفت
به راه ار کسی سر بپیچد ز داد ...
۵۱
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۳
... سخنها جز این نیز بسیار گفت
که گفتار با درد و غم بود جفت
غل و بند بر هم شکستم همه ...
۵۲
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۶
... شتر انک در پیش بودش بخفت
تو گفتی که گشتست با خاک جفت
همی چوب زد بر سرش ساروان ...
۵۳
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۰
... همان تابش مهر نتوان نهفت
نه روبه توان کرد با شیر جفت
تو بر راه من بر ستیزه مریز ...
۵۴
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۳
... شنیدم همه هرچ رستم بگفت
بزرگیش با مردمی بود جفت
نساید دو پای ورا بند تو ...
۵۵
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۹
... به دانای پیشی نگر تا چه گفت
بدانگه که جان با خرد کرد جفت
که پیر فریبنده کانا بود ...
۵۶
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۲
... پس از بارگی با پشوتن بگفت
که ما را نباید بدو یار و جفت
چو تنهاست ما نیز تنها شویم ...
۵۷
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۶
... مرا از خود اندازه باید گرفت
که آن جفت من مرغ با دستگاه
به دستان و شمشیر کردش تباه ...
۵۸
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۷
... نگه کن که دانای پیشی چه گفت
که هرگز مباد اختر شوم جفت
چنین داد پاسخ که مرد فریب ...
۵۹
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۸
... بیامد به پیش پشوتن بگفت
که پیکار ما گشت با درد جفت
تن ژنده پیل اندر آمد به خاک ...
۶۰
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۹
... کس از بخردان نیز نستایدت
همان خواهران را و جفت مرا
که جویا بدندی نهفت مرا ...
... چو بسیار بگریست با کشته گفت
که ای در جهان شاه بی یار و جفت
روان تو بادا میان بهشت ...
۶۱
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۵
... چو آمد سوی زابلستان بگفت
که پیل ژیان گشت با خاک جفت
زواره همان و سپاهش همان ...
۶۲
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۷
... چو باز آمدش هوش با زال گفت
که گفتار تو با خرد بود جفت
هرانکس که او را خور و خواب نیست ...