۱
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۳
... که آن سرو سیمین برافگند بن
جهان از شب تیره چون پر زاغ
همانگه سر از کوه بر زد چراغ ...
۲
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۴
... دو چشمش به سان دو نرگس به باغ
مژه تیرگی برده از پر زاغ
دو ابرو به سان کمان طراز ...
۳
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۳
... چنان شد ز لشکر در و دشت و راغ
که بر سر نیارست پرید زاغ
تبیره زدندی همی شست جای ...
۴
فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱۱
... بشد تازیان تا سر پل دمان
به زه بر نهاده دو زاغ کمان
چنین تا به نزدیکی پل رسید ...
۵
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷
چو خورشید تابان برآورد پر
سیه زاغ پران فرو برد سر
تهمتن بپوشید ببربیان ...
۶
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۷
... ز شاه جهاندار شد پرامید
چو خورشید پیدا شد از پشت زاغ
برآمد به کردار زرین چراغ ...
۷
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱
... سپاه شب تیره بر دشت و راغ
یکی فرش گسترده از پر زاغ
نموده ز هر سو به چشم اهرمن ...
۸
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۷
... خرامان و پویان و دل جفت جوی
هم آنگه زمین گشت چون پر زاغ
چنین تا سر از کوه بر زد چراغ ...
۹
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۷
... برآمد که شد نامور زان ستوه
جهان سربسر گشت چون پر زاغ
ندانست کس باز هامون ز زاغ
بیارید از ابر تاریک برف ...
۱۰
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۰
... بیامد دمان تا زمین حبش
ز مردم زمین بود چون پر زاغ
سیه گشته و چشمها چون چراغ ...
۱۱
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۵
... کجا پشت گوری همی بر درید
برآورد زاغ سیه را بزه
به تندی به شست سه پر زد گره ...
۱۲
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۹
... دوان و چو شیر ژیان پر ز خشم
بلند و سیه خایه و زاغ چشم
کشان دم در پای با یال و بش ...
۱۳
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۱۷
... نه دریا پدید و نه دشت و نه راغ
نبینم همی در هوا پر زاغ
حواصل فشاند هوا هر زمان ...
۱۴
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۷
... ورا مرده دیدند بر پیش کوه
دو چشمش ز سر کنده زاغ سیاه
برش اسپ او ایستاده به راه ...
۱۵
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۳
... ز قربان کمان کیان برکشید
دو زاغ کمان را به زه بر نهاد
ز یزدان پیروزگر کرد یاد ...
۱۶
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۹
... چوخسرو و را دید برگشت شاد
دو زاغ کمان را بزه برنهاد
یکی تیر زد بر بربارگی ...
۱۷
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۲۱
... سزد گر بپرسد ز دانای روم
که این بد ز زاغ آمدست ار زبوم
که هرکس که در رزم شد سرفراز ...
۱۸
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۳۲
... تو گفتی بجنبد همی دشت وراغ
شده روی خورشید چون پر زاغ
چو ایرانیان برکشیدند صف ...
۱۹
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۴۰
... مقاتوره کرد از جهاندار یاد
دو زاغ کمان را به زه برنهاد
زه و تیر بگرفت شادان بدست ...
۲۰
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۷۵
... شب تیره گون اندر آمد به باغ
بدان گه که برخیزد ازخواب زاغ
به باغ بزرگ اندر از بس درخت ...
۲۱
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۷
... کنون تا در طیسفون لشکرست
همین زاغ پیسه به پیش اندرست
تو با لشکرت رزم را ساز کن ...
۲۲
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۸
... که آید بدین پادشاهی گزند
ازین زاغ ساران بی آب و رنگ
نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ ...
۲۳
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۹
... نه گوش خردمند هرگز شنود
بدست یکی زاغ سر کشته شد
به من بر چنین روز برگشته شد
که یزدان ورا جای نیکان دهاد
سیه زاغ را درد پیکان دهاد
بدو گفت ماهوی کای پهلوان ...
۲۴
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۳
... که با جان خسرو خرد باد جفت
چو روی زمین گشت چون پر زاغ
ز افراز کوه اندر آمد چراغ ...
۲۵
فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۷
... برین کوه گوید ز بهر چیم
یکی ترک زاده چو زاغ سیاه
برین گونه بگرفت راه سپاه ...
۲۶
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۷
... همه دیده پر خون و دل پر ز داغ
ز رنج روان گشته چون پر زاغ
چو نزدیک کوه هماون رسید ...
۲۷
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۳
... سپاهست چندان برین دشت و راغ
که روی زمین گشت چون پر زاغ
همه لشکر طوس با این سپاه ...
۲۸
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۲
... بیامد همانگاه چنگش چو باد
دو زاغ کمان را بزه بر نهاد
کمان جفا پیشه چون ابر بود ...
۲۹
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۰
... نگه دار بیدار هوش مرا
جگر خسته هومان بیامد چو زاغ
سیه گشت از درد رخ چون چراغ ...
==================
- زاغ
- پر زاغ
- بیامد چو زاغ
- جهان از شب تیره چون پر زاغ....همانگه سر از کوه بر زد چراغ
- گر خسته هومان بیامد چو زاغ.....سیه گشت از درد رخ چون چراغ
- بیامد همانگاه چنگش چو باد.....دو زاغ کمان را بزه بر نهاد