فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۵
... فروهشته از مشک تا پای موی
زن جادو آواز اسفندیار
چو بشنید شد چون گل اندر بهار ...
۸۹
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۷
... بود آب و جای گیای ستور
به آواز گفت آن زمان گرگسار
که ای نامور فرخ اسفندیار ...
... سپهبد از آن کار بیچار شد
به آواز پیش پشوتن بگفت
که این کار ما گشت با درد جفت ...
... خروش کلنگ آمد از آسمان
برآشفت ز آواز ش اسفندیار
پیامی فرستاد زی گرگسار ...
۹۰
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۰
... ز بهر خور خویش کوشنده ام
چو آواز بشنید فرخ همای
بدانست و آمد دلش باز جای
چو خواهر بدانست آواز اوی
بپوشید بر خویشتن راز اوی ...
۹۱
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۲
... به دست اندرش خنجر آب گون
دهن پر ز آواز و دل پر ز خون
بدو گفت کز مرد بازارگان ...
۹۲
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۳
... چو ترکان شنیدند زان سان خروش
نهادند یکسر به آواز گوش
دل کهرم از پاسبان خیره شد
روانش ز آواز او تیره شد
چو بشنید با اندریمان بگفت
که تیره شب آواز نتوان نهفت
چه گویی که امشب چه شاید بدن ...
... بجوی همی روز بیگانگی
به آواز بد گفتن و فال بد
بکوبیم مغزش به گوپال بد
بدین گونه آواز پیوسته شد
دل کهرم از پاسبان خسته شد
ز بس نعره از هر سوی زین نشان
پر آواز شد گوش گردنکشان
سپه گفت کآواز بسیار گشت
از اندازه پاسبان برگذشت ...
۹۳
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۴
... هیون تگاور ز در بازگشت
همه شهر ایران پر آواز گشت
سوار هیونان چو باز آمدند ...
۹۴
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۵
... چو گشتاسپ بشنید رامش گزید
به آواز او جام می درکشید
ز لشکر بفرمود تا هرک بود ...
۹۵
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱ - آغاز داستان
... ندارد به جز ناله زو یادگار
چو آواز رستم شب تیره ابر
بدرد دل و گوش غران هژبر
۹۷
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۸
... بیفراخت آن خسروی یال را
چو نزدیکتر گشت آواز داد
بدو گفت کای مرد دهقان نژاد ...
۹۸
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۹
... به کف بر نهیم آن زمان جان خویش
بخندید رستم به آواز گفت
که مردی نشاید ز مردان نهفت ...
۹۹
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۰
... بیابم بگویم همه راز خویش
ز گیتی برافرازم آواز خویش
به بازو ببندم یکی پالهنگ ...
۱۰۰
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۱
... تو گردنکشان را کجا دیده ای
که آواز روباه بشنیده ای
که رستم همی پیل جنگی کنی ...
۱۰۱
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۶
... به گیتی بدی خسرو تاجور
همانا شنیدستی آواز سام
نبد در زمانه چنو نیک نام ...
۱۰۳
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۲
... تو گفتی بدرید دشت نبرد
چنین گفت رستم به آواز سخت
که ای شاه شادان دل و نیک بخت ...
۱۰۴
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۳
... زواره برانگیخت اسپ نبرد
به تندی به نوش آذر آواز کرد
که او را فگندی کنون پای دار ...
۱۰۵
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۴
... گریزان به بالا چرا برشدی
چو آواز شیر ژیان بشندی
چرا پیل جنگی چو روباه گشت ...
۱۰۶
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۵
... ز سربر همی کند رودابه موی
بر آواز ایشان همی خست روی
زواره به زودی گشادش میان ...
۱۰۷
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۷
... برآویز با رستم کینه کش
چو بشنید آواز ش اسفندیار
سلیح جهان پیش او گشت خوار ...
۱۰۸
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۸
... کجا شد به رزم اندرون ساز تو
کجا شد به بزم آن خوش آواز تو
کجا شد دل و هوش و آیین تو ...
۱۰۹
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۹
... کنون نیک نامت به بد بازگشت
ز من روی گیتی پر آواز گشت
غم آمد روان ترا بهره زین ...
۱۱۰
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۳۰
... ز آزرم گشتاسپ شستند چشم
به آواز گفتند کای شوربخت
چو اسفندیاری تو از بهر تخت ...
... بیامد به نزدیک تختش فراز
به آواز گفت ای سر سرکشان
ز برگشتن بختت آمد نشان ...
... پشوتن بگفت آنچ بودش نهان
به آواز با شهریار جهان
چو پردخته گشت از بزرگان سرای ...
۱۱۱
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۵
... تو گفتی که هامون برآمد به جوش
کسی نیز نشنید آواز کس
همه بومها مویه کردند و بس ...
۱۱۲
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۶
... سپه را چو روی اندر آمد به روی
جهان شد پرآواز پرخاشجوی
ز انبوه پیلان و گرد سپاه ...
... دو دیده نبرداشت از روی شاه
چو برخاست آواز کوس از دو روی
بی آرام شد مردم جنگجوی ...
۱۱۳
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۱
... هرانکس که بد شاه را نیکخواه
به آواز گفتند ما بنده ایم
همه دل به مهر تو آگنده ایم ...
۱۱۴
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۳
... که خورشید تابان زمین را ندید
ز آواز شیپور و هندی درای
همی کوه را دل برآمد ز جای ...