فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱۱ - در داستان ابو منصور
... چو در باغ سرو سهی از چمن
نه ز او زنده بینم نه مرده نشان
به دست نهنگان مردم کشان ...
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۶
... شد از نان و از گوشت افزودنی
بدی پنج مرده مراو را خورش
بماندند مردم ازان پرورش ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۵
... یکی با کلاه مهی شادمان
تن کشته با مرده یکسان شود
تپد یک زمان بازش آسان شود ...
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲
... اباچاکر و شمع و خنیاگران
بیامد ورا دید مرده چنان
شگفت آمدش سخت و خیره بماند ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۴
... خروشید و بفگند بر جامه تن
دو کودک بدیدند مرده به طشت
از ایوان به کیوان فغان برگذشت ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۱
... شکیبا کنم جان لهراسپ را
برادرش را مرده بر زین نهاد
دلی پر ز کینه لبی پر ز باد ...
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۵
ازان کار پر درد شد گرگسار
کجا زنده شد مرده اسفندیار
سراپرده زد بر لب آن شاه ...
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۷
... بیامد به بستان به هنگام خواب
یکی مرده ماری بدید اندر آب
بزد دست و بگرفت پیچان سرش ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۲
... بدین کارکرد از که یابی درم
دل گازر از درد پژمرده بود
یکی کودک زیرکش مرده بود
زن گازر از درد کودک نوان ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۷
... جوانی و گنج آمد و رای زن
پدر مرده و شاه بی رای زن
اگر بد کند زو مگیر آن به دست ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۸
... فزون آشکارا بود گر نهان
همان زنده بیش است گر مرده نیز
کزان پس نیازش نیاید به چیز
چنین داد پاسخ که ای شهریار
تو گر مرده را بشمری صدهزار
ازان صد هزاران یکی زنده نیست ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۱
... ز انبوه یکسو و دور از گروه
یکی مرده مرد اندران تخت بر
همانا که بودش پس از مرگ فر ...
... هرآنکس که رفتی بران کوهسار
که از مرده چیزی کند خواستار
بران کوه از بیم لرزان شدی ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۷
... به تن مردم و سر چو آن گراز
به بیچارگی مرده بر تخت ناز
ز کافور زیراندرش بستری ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۲
... ز اخترشناسان بسی پیش خواند
وزان کودک مرده چندی براند
ستاره شمر زان غمی گشت سخت ...
... بر موبدان و ردان شد درست
سر کودک مرده بینی چو شیر
بگردد سر پادشاهیت زیر ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۳
... برآساید آن کشور و مرز و بوم
مرا مرده در خاک مصر آگنید
ز گفتار من هیچ مپراگنید ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۵
... نبود آگهی در میان سپاه
نه مرده نه زنده ز شاپور شاه
گریزان همه شهر ایران ز روم ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۷
... ترا جاودان مهتری باد و ناز
ازو مرده و زنده جایی نشان
نیامد به ایران بدان سرکشان ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۲
... ز قیصر یکی که برادرش بود
پدر مرده و زنده مادرش بود
جوانی کجا یانسش بود نام ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۷
... همی تاختند از پس اندر گروه
ورا مرده دیدند بر پیش کوه
دو چشمش ز سر کنده زاغ سیاه ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۵
... دگر کودکانی که بینی یتیم
پدر مرده و مانده بی زر و سیم
زنانی که بی شوی و بی پوشش اند ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴۳
... ز فرمان این تاجور مگذرید
تن مرده را سوی آتش برید
سپارید گنجم به بهرامشاه ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۱ - آغاز داستان
... کلاه و کمان و کمند و کمر
بد و نیک با مرده بودی به خاک
نبودی به از مردم اندر مغاک ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۷ - داستان طلخند و گو
... پیاده همی رفت گریان دو میل
بیامد چوطلخند را مرده دید
دل لشکر از درد پژمرده دید
سراپای او سر به سر بنگرید ...
... چو فرزانه گو بد آنجا رسید
جهان جوی طلخند را مرده دید
برادرش گریان و پر درد گشت ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۸ - داستان کلیله ودمنه
... بیامیزد ودانش آرد بجای
چو بر مرده بپراگند بی گمان
سخنگوی گرددهم اندر زمان ...
... مگر کین شگفتی بجای آورم
تن مرده گرزنده گردد رواست
که نوشین روان برجهان پادشاست ...
... گیاها ز خشک و ز تر برگزید
ز پژمرده و آنچ رخشنده دید
ز هرگونه دارو ز خشک و ز تر
همی بر پراگند بر مرده بر
یکی مرده زنده نگشت ازگیا
همانا که سست آمد آن کیمیا ...
... که همواره باشد مر او راشکوه
تن مرده چون مرد بیدانشست
که دانا بهرجای با رامشست ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۹ - داستان کسری با بوزرجمهر
... ازان پس کزو دید مهر و وفا
چو دانا رخ شاه پژمرده یافت
روانش بدرد اندر آزرده یافت ...
... پر از غم شود زنده را جان شاد
چنین داد پاسخ که از مرده یاد
کند هرک دارد خرد با نژاد ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۱۲ - وفات یافتن قیصر روم و رزم کسری
... که ای شاه قیصر جوانست و نو
پدر مرده و ناسپرده جهان
نداند همی آشکار و نهان ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۵
... که ما روز جنگ از پی نام را
اگر مرده گر زنده بالای شاه
بنزد تو آریم پیش سپاه ...
فردوسی » هجونامه (منتسب)
... که دادم یکایک از ایشان نشان
همه مرده از روزگار دراز
شد از گفت من نامشان زنده باز ...
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۱
... دل و جان پیران پر از خنده گشت
تو گفتی مگر مرده بد زنده گشت
بهومان چنین گفت پیران که من ...
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۴
... گهی زهر و جنگست و گه نوش و مهر
اگر کشته گر مرده هم بگذریم
سزد گر بچون و چرا ننگریم ...
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۰
... که از جان تو شاد بادا سپهر
همه مرده بودیم و برگشته روز
بتو زنده گشتیم و گیتی فروز ...
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۵
... که او را تبه کرد و برگشت کار
تو این مرده ری اسب چون یافتی
ز بیژن کجا روی برتافتی ...
... ز بهر پسر گوژ گشته نوان
چو خسرو رخ گیو پژمرده دید
دلش را بدرد اندر آزرده دید ...
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۴
... چه مایه تبه شد بدین کارزار
به کین جستن مرده ای ناپدید
سر زندگان چند باید برید ...
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۱
... نخواهد همی با کسی آرمید
چو گودرز دیدش چنان مرده خوار
به خاک و به خون بر تپیده به زار ...
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۴
... وگرنه دلاور یکی نیو را
که گر مرده گر زنده ز این جایگاه
برد مر مرا سوی ایران سپاه ...
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۸
... به سختی نگیرد جز او دست کس
اگر زنده گردد تن مرده مرد
جهاندار گستهم را زنده کرد ...
فردوسی » شاهنامه فردوسی » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۰
... شبی کرد جشنی که تا روز پاک
همی مرده برخاست از تیره خاک
فردوسی » شاهنامه فردوسی » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۸
... کز ایشان کسی نیست روشن روان
همه خفتگان سر به سر مرده اند
وگر نه همه روز می خورده اند ...
... شبی کرد جشنی که تا روز پاک
همی مرده برخاست از تیره خاک
چو خورشید بر چرخ بنمود پشت ...
- مرده
- مرده اند
- پژمرده
- پدر مرده
- تن مرده
- مرده خوار
- به بیچارگی مرده
- همه مرده بودیم و برگشته روز
- دو کودک بدیدند مرده به طشت…………..از ایوان به کیوان فغان برگذشت
- برادرش را مرده بر زین نهاد………..دلی پر ز کینه لبی پر ز باد
- همه مرده بودیم و برگشته روز………….بتو زنده گشتیم و گیتی فروز
- ... به تن مردم و سر چو آن گراز......به بیچارگی مرده بر تخت ناز
- پدر مرده و ناسپرده جهان........نداند همی آشکار و نهان
- تن مرده چون مرد بیدانشست...که دانا بهرجای با رامشست