***ابوعبیده گوید: من همراه امام باقر علیه السلام بودم ، به هنگام سوار شدن به کجاوه اول من سوار مى شدم و سپس او. وقتى بر روى مرکب قرار مى گرفتیم حضرت به من سلام مى کرد و همانند مردى که رفیقش را به تازگى ندیده باشد احوالپرسى مى کرد و دست مى داد، و هنگام پیاده شدن پیش از من پیاده مى شد و وقتى از کجاوه پیاده مى شدیم سلام مى کرد مانند کسى که رفیقش را به تازگى ندیده باشد احوالپرسى مى کرد.
من گفتم : یابن رسول اللّه شما کارى مى کنید که هیچکس از مردم نزد ما نمى کنند و اگر یک بار هم چنین کنند زیاد است .
حضرت فرمود: مگر ثواب مصافحه را نمى دانى ؟ دو مومن به یکدیگر مى رسند و یکى با دیگرى دست مى دهد پس همواره گناهان آندو مى ریزد همان گونه که برگ از درخت مى ریزد و خدا به آنها توجه مى کند تا از یکدیگر جدا شوند
برده آزاد کردن و غذا دادن به بینوایان
- سدیر یکى از شاگردان امام باقر علیه السلام بود. او مى گوید: امام باقر علیه السلام به من فرمود: اى سدیر آیا روزانه یک برده آزاد مى کنى ؟
عرض کردم : نه .
امام علیه السلام فرمود: در هر ماه چطور؟
عرض کردم : نه .
حضرت فرمود: درهر سال چطور؟
عرض کردم : نه .
امام علیه السلام گفت : سبحان اللّه ، آیا دست یکى از شیعیان ما را مى گیرى و به خانه ببرى و به او غذا دهى تا سیر شود؟ به خدا سوگند این کار بهتر از آزاد کردن برده اى است که از فرزندان حضرت اسماعیل باشد.
صبررضا به مصائب
***عده اى به محضر امام باقر علیه السلام رسیدند و دیدند که یکى از فرزندان او بیمار شده است و امام علیه السلام ناراحت و اندوهگین است .
با خود گفتند: اگر این کودک از دنیا برود مى ترسیم امام علیه السلام را آن گونه ببینیم که نمى خواهیم در آن حال باشد.
چیزى نگذشت که صداى شیون اهل خانه بلند شد و فرزند امام علیه السلام از دنیا رفت . آنگاه حضرت نزد آنها آمد در حالیکه چهره او شاد بود و ناراحتى ها قبل از سیماى او بر طرف شده بود.
آنها به امام علیه السلام عرض کردند: فدایت شویم ما ترس آن داشتیم که با مرگ فرزند حالتى پیدا کنید که ما هم بخاطر اندوه شما غمگین شویم .
حضرت به آنها فرمود: ما مى خواهیم کسى را که دوست داریم بسلامت باشد و ما راحت باشیم اما وقتى امر الهى فرا رسد تسلیم اراده خداوند هستیم.
شیعه کسى است که.....
**ابو اسماعیل گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم فدایت شوم شیعه در محیطى که ما زندگى مى کنیم بسیار زیاد است .
امام علیه السلام فرمود: آیا توانگر به فقیر توجه دارد؟ آیا نیکوکار از خطا کار در مى گذرد؟ و آیا نسبت به یکدیگر همکارى و برادرى دارند؟
عرض کردم : نه .
حضرت فرمود: آنها شیعه نیستند شیعه کسى است که این کارها را انجام دهد.
مصافحه
***ابوعبیده گوید: از مدینه تا مکه در یک کجاوه همراه امام باقر علیه السلام بودم ، حضرت در بین راه پیاده شد و قضاء حاجت کرد و برگشت و فرمود: اباعبیده دستت را بده ، من دستم را دراز کردم حضرت چنان فشرد که فشار دست او را در انگشتانم احساس کردم .
آنگاه فرمود: اى اباعبیده ! هر مسلمانى که برادر مسلمانش را ملاقات کند و با او مصافحه نماید و انگشتان خود را با انگشتان او در هم کند، گناهان آنها مانند برگ درختان در فصل زمستان بریزد.
http://www.yjc.ir/fa/news/4134259/5-
موعظه!
محمد بن منكدر، از دانشمندان اهل سنّت، میگوید: روزی در هوای بسیار گرم به حومهی مدینه رفتم، در بین راه به محمد بن علی (امام محمد باقر(ع)) برخوردم [كه برای سركشی به املاك خود بیرون آمده بود]. دو تن از غلامان [یا كارگزارانش] وی را همراهی میكردند. با خود گفتم: یكی از بزرگان قریش در این هوای گرم برای به دست آردن دنیا بیرون آمده! میروم و او را موعظه میكنم!
نزدیك رفتم و سلام كردم، نفسزنان و عرقریزان پاسخ داد. بدو گفتم: خداوند امورتان را اصلاح كند، شما، یكی از بزرگان قریش، در این هوای گرم برای طلب دنیا بیرون آمدهاید، اگر هم اكنون مرگ شما فرا رسد چه خواهید كرد؟!
آن جناب دست از دوش غلامش برداشت، روی پا ایستاد و فرمود: به خدا! اگر در همین حال مرگم فرا رسد، در حال فرمانبرداری خداوند به سویش شتافتهام، من كار میكنم تا در زندگی نیازمند امثال تو نباشم! زمانی باید از مرگ بترسم كه در حال معصیت و نافرمانی خداوند، بر من درآید.
[محمدبن منكدر میگوید:] بعد از شنیدن این پاسخ [متین و قانع كننده] از حضرت، گفتم: خدایت رحمت كند! میخواستم شما را موعظه كنم اما شما مرا موعظه كردید.۱
نهایت بردباری
مردی نصرانی به امام محمد باقر(ع) گفت: تو بَقَر (گاو) هستی؟ امام(ع) فرمود: من باقر هستم. مرد بیادب گفت: تو پسر زن آشپز هستی! فرمود: این حرفهی او بود [و عیب نیست]. آن مرد گفت: تو پسر زن سیاهزنگی بدزبان هستی! حضرت فرمود: اگر راست میگویی خدا او را بیامرزد و اگر دروغ میگویی خدا از تو بگذرد.
راوی میگوید: آن مرد مسیحی بعد از مشاهدهی این همه بردباری و بزرگواری مسلمان شد.
گریه در كنار خانهی خدا
اَفلح، یكی آزاد شدههای امام باقر(ع)، میگوید: همراه آن بزرگوار به حج رفتم. همین كه حضرت به مسجدالحرام رسید صدایش به گریه بلند شد. عرض كردم: پدر و مادرم به قربانت! مردم به شما نگاه میكنند، قدری صدایتان را آهستهتر كنید. امام(ع) فرمود: وای بر تو ای اَفلح! چرا نگریم؟ امید است خداوند از این مكان نظر رحمت خود را بر من بیندازد و من در كنار خانهاش رستگار شوم.
سپس حضرت مشغول طواف شد، بعد از طواف به مقام ابراهیم رفت و نماز خواند، هنگامی كه سر از سجده برداشت جایگاه سجدهاش از زیادی اشك چشمهایش خیس شده بود.
دل شب میعاد عاشقان
امام صادق(ع) میفرماید: من همیشه رختخواب پدرم را آماده میكردم و منتظر میماندم تا بیاید و به بستر رود، سپس خود میخوابیدم. در یكی از شب ها، آن بزرگوار تأخیر كرد، به مسجد رفتم. مردم، همه رفته بودند. پدرم را در حال سجده دیدم، نالهاش را شنیدم كه به خدا عرض میكرد:
سُبْحانَكَ اَللّهُمَّ اَنْتَ رِبّى حَقّا حَقّا سَجَدْتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّدا وَرِقّا … خداوندا تو منزّهی. تو به حق، پروردگار من میباشی! از روی خضوع و بندگی تو را سجده میكنم. خدایا، عملی ضعیف [و اندك] دارم، تو آن را برایم دو چندان، خداوندا، در آن روز كه بندگانت را بر میانگیزی مرا از عذاب خود مصون بدار، توبهام را بپذیر كه همانا تو توبهپذیر مهربانی.
http://naseroon.ir/2698/