مقدمه
در شاهنامه که توسط شاعر پارسی گوی فردوسی در بین ق. 977 و 1010 پس از میلاد، موجودات اهریمنی به نام دیو، دشمنان مکرر تمدن بشری هستند. دیوها اغلب سیاه، دندان های بلند، پنجه هایی مانند دست هستند. یک شکل هیولایی اما انسان نما. [85] علیرغم ظاهر فیزیکی، بسیاری از غواصان استاد جادوگری ماوراء طبیعی هستند که منعکس کننده ارتباط قبلی آنها با دیوها هستند. [86] دیو سپید (دیو سفید)، رهبر دیوها، هم یک جنگجوی برجسته و هم استاد جادو است که باعث می شود طوفان ها بر ارتش های متخاصم غلبه کنند. [87]
شعر با شاهان پیشدادیان آغاز می شود . آنها دیوهای اهریمنی را شکست داده و تحت سلطه خود درمی آورند. طهمورث فرماندهی دیوها را برعهده داشت و به دیوبند (صحاف کننده شیاطین) معروف شد. جمشید ، چهارمین پادشاه جهان، بر فرشتگان و دیوها حکومت می کرد و به عنوان کاهن اعظم اهورامزدا (هرمزد) خدمت می کرد. او مانند پدرش، بسیاری از غواصان را به قتل رساند، اما به شرطی که هنرهای ارزشمند جدیدی مانند نوشتن به زبانهای مختلف به او بیاموزند، برخی را از دست داد. [88]پس از صدها سال سلطنت عادلانه، جمشید مغرور شد و به خاطر ثروت و قدرتش، مدعی الوهیت برای خود شد. در این صورت خداوند نعمت خود را از او می گیرد و قومش از پادشاه خود ناراضی می شوند. با قطع نفوذ خداوند، شیطان قدرت می گیرد و به ضحاک کمک می کند تا تاج و تخت را غصب کند. [88] جمشید می میرد که اره دو در دو جن می شود. ضحاک با فریب اهریمن (یا ابلیس)، دو مار روی شانه هایش پرورش داد و به مار-پادشاه اهریمن تبدیل شد. [89] پادشاه کی کاووس در فتح مازندران افسانه ای، سرزمین دیوها ناکام می ماند و اسیر می شود. [90] رستم برای نجات پادشاه خود به سفری می پردازد و هفت آزمایش می جنگد. دیوها از جمله دشمنان مشترکی هستند که رستم با آنها روبرو می شود و آخرین آنها دیو سپید، شاه اهریمنی مازندران است.
دیو در شاهنامه ممکن است هم موجودات ماوراء الطبیعه اهریمنی و هم انسان های شرور را شامل شود. [۸۵] حدس زده میشود که دیوهای مازندران افسانهای ممکن است بازتاب دشمنان انسانی ایران باشد. ضحاک که از دایوا آژی داهاکا الهام گرفته شده است، یک خدای حقیر نیست، بلکه یک ظالم انسانی است که به عنوان یک عرب شناخته می شود و پدرش را در ازای قدرت به قتل رساند. تنها پس از فریب شیطان برای قدرت، سرهای مار مانندی روی شانه هایش می روید و کمتر انسان می شود. [91]
نبرد رستم با اهریمن ممکن است معنای نمادینی نیز داشته باشد: رستم نماینده خرد و عقلانیت با دیو، تجسم شور و غریزه مبارزه می کند. [92] : 115 پیروزی رستم بر دیو سفید نیز پیروزی بر رانه های پایین مردان است و کشتن دیو راهی برای پاکسازی روح انسان از چنین تمایلات شیطانی است. کشتن White Div اقدامی اجتناب ناپذیر برای بازگرداندن بینایی پادشاه انسان است. [92] : 115 از بین بردن دیوها یک عمل حفظ نفس برای حفظ خیر در خود، و بخشی قابل قبول در یک جامعه منظم است. [92]
منبع :5-دیو
فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۲ - ستایش خرد
... دلش گردد از کرده خویش ریش
هشیوار دیوانه خواند ورا
همان خویش بیگانه داند ورا ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۱
... دلاور شده با سپاه بزرگ
جهان شد بر آن دیو بچه سیاه
ز بخت سیامک و زان پایگاه ...
... سخن چون به گوش سیامک رسید
ز کردار بدخواه دیو پلید
دل شاه بچه بر آمد به جوش ...
... که جوشن نبود و نه آیین جنگ
پذیره شدش دیو را جنگجوی
سپه را چو روی اندر آمد به روی ...
... بر آویخت با پور آهرمنا
بزد چنگ وارونه دیو سیاه
دوتا اندر آورد بالای شاه ...
... به چنگال کردش کمرگاه چاک
سیامک به دست خروزان دیو
تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه ...
... بر آور یکی گرد از آن انجمن
از آن بد کنش دیو روی زمین
بپرداز و پردخته کن دل ز کین ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۲
... نبیره به پیش اندرون با سپاه
بیامد سیه دیو با ترس و باک
همی بآسمان بر پراگند خاک
ز هرای درندگان چنگ دیو
شده سست از خشم کیهان خدیو
به هم برشکستند هر دو گروه
شدند از دد و دام دیوان ستوه
بیازید هوشنگ چون شیر چنگ
جهان کرد بر دیو نستوه تنگ
کشیدش سراپای یک سر دوال ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » طهمورث » طهمورث
پسر بد مر او را یکی هوشمند
گرانمایه طهمورث دیو بند
بیامد به تخت پدر بر نشست ...
... پس آنگه کنم درگهی گرد پای
ز هر جای کوته کنم دست دیو
که من بود خواهم جهان را خدیو
هر آن چیز کاندر جهان سودمند ...
... همی گرد گیتی ش بر تاختی
چو دیوان بدیدند کردار او
کشیدند گردن ز گفتار او
شدند انجمن دیو بسیار مر
که پردخته مانند از او تاج و فر ...
... به گردن بر آورد گرز گران
همه نره دیوان و افسونگران
برفتند جادو سپاهی گران
دمنده سیه دیوشان پیش رو
همی بآسمان برکشیدند غو ...
... بیامد کمربسته جنگ و کین
یکایک بیاراست با دیو چنگ
نبد جنگشان را فراوان درنگ ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۱
... زمانه بر آسود از داوری
به فرمان او دیو و مرغ و پری
جهان را فزوده بدو آبروی ...
... ببیند بداند کم و بیش را
بفرمود پس دیو ناپاک را
به آب اندر آمیختن خاک را ...
... سبک خشک را کالبد ساختند
به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد
نخست از برش هندسی کار کرد ...
... چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
که چون خواستی دیو برداشتی
ز هامون به گردون برافراشتی ...
... ز رنج و ز بدشان نبد آگهی
میان بسته دیوان به سان رهی
به فرمان مردم نهاده دو گوش ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۳
... بلندی بگیرد از این نام تو
بفرمود تا دیو چون جفت او
همی بوسه داد از بر سفت او ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱
... نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۲
... ز مردان جنگی یکی خواستی
به کشتی چو با دیو برخاستی
کجا نامور دختری خوبروی ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۳
... تو داری جهان زیر انگشتری
دد و مردم و مرغ و دیو و پری
ز هر کشوری گرد کن مهتران ...
... نگه کن که هوش تو بر دست کیست
ز مردم شمار ار ز دیو و پریست
چو دانسته شد چاره ساز آن زمان ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۷
... همی زین فزون بایدم لشکری
هم از مردم و هم ز دیو و پری
یکی لشگری خواهم انگیختن
ابا دیو مردم برآمیختن
بباید بدین بود همداستان ...
... سبک سوی پیران آن کشورش
خروشید کای پای مردان دیو
بریده دل از ترس گیهان خدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۰
... وزان جادوان کاندر ایوان بدند
همه نامور نره دیوان بدند
سرانشان به گرز گران کرد پست ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۱
... هر آنکس که بود اندر ایوان تو
ز مردان مرد و ز دیوان تو
سر از پای یکسر فروریختشان ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۲
... بیامد دمان با سپاهی گران
همه نره دیوان جنگ آوران
ز بی راه مر کاخ را بام و در ...
... که از درد ضحاک پرخون بدند
ز دیوار ها خشت و ز بام سنگ
به کوی اندرون تیغ و تیر و خدنگ ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۶
... به تخت خرد بر نشست آزتان
چرا شد چنین دیو انبازتان
بترسم که در چنگ این اژدها ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۳
... ز دام قضا هم نیابد رها
و دیگر که فرمان ناپاک دیو
ببرد دل از ترس کیهان خدیو
به ما بر چنین خیره شد رای بد ...
... که گاهی پناهست و گاهی گزند
سوم دیو کاندر میان چون نوند
میان بسته دارد ز بهر گزند ...
... منوچهر چون زاد سرو بلند
به کردار طهمورث دیوبند
نشسته بر شاه بر دست راست ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۲۰
... سراسر ز دیدار من دور باد
بدی را تن دیو رنجور باد
شما گر همه کینه دار منید ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲
... چه گویم از این بچه بدنشان
چه گویم که این بچه دیو چیست
پلنگ و دو رنگست و گرنه پریست ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۴
... برو هیچکس چشم نگماشتند
مر او را ز دیوانگان داشتند
چو روشن دل پهلوان را بدوی ...
... ز بایستگی هم ز شایستگی
دل زال یکباره دیوانه گشت
خرد دور شد عشق فرزانه گشت ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۷
... خرامد مگر پهلوان با کمند
به نزدیک دیوار کاخ بلند
کند حلقه در گردن کنگره ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۸
... که امروز روزی دگر گونه نیست
به راه گلان دیو واژونه نیست
بهار آمد ازگلستان گل چنیم ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۰
... بپرداز دل را بدانچت هواست
ازین مرغ پرورده وان دیوزاد
چه گویی چگونه برآید نژاد ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۴
... وزان گرگساران جنگ آوران
وزان نره دیوان مازندران
بپرسید و بسیار تیمار خورد ...
... ز جان تو کوته بد بدگمان
برفتم بران شهر دیوان نر
نه دیوان که شیران جنگی به بر
که از تازی اسپان تکاورترند ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۵
... چو سرو سهی بر سرش گلستان
چو دیوانه گردد نباشد شگفت
ازو شاه را کین نباید گرفت ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱۳
... یکی پر ز آتش یکی پرخرد
خرد با سر دیو کی درخورد
سپهبد برآشفت چون پیل مست ...
------------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۵
... به زخمی سواری همی کرد پخش
قلون دید دیوی بجسته ز بند
به دست اندرون گرز و برزین کمند ...