فردوسی » شاهنامه فردوسی » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیآب » بخش ۱۲
... ز پیکار لشکر بی اندوه بود
بروی دگر بودش آب روان
که روشن شدی مرد را زو روان ...
----------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه فردوسی » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیآب » بخش ۱۳
... خردمند چو پیش خسرو رسید
شد از آب دیده رخش ناپدید
بماند اندرو جهن جنگی شگفت ...
... چنین گفت با شاه کافراسیآب
نشستست پر درد و مژگان پر آب
نخستین درودی رسانم بشاه ...
... بآبر اندرون تیز پران عقآب
نهنگ دلاور بدریای آب
همه پاسبانان تخت ویند ...
----------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه فردوسی » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیآب » بخش ۱۴
... درودی که دادی ز افراسیآب
بگفتی که او کرد مژگان پر آب
شنیدم همین باد بر تاج و تخت ...
----------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه فردوسی » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیآب » بخش ۱۵
... چو از گنگ برخاست آوای کوس
زمین آهنین شد هوا آبنوس
سر موبدان شاه نیکی گمان ...
... بایوان برآمد پس افراسیآب
پر از خون دل از درد و دیده پرآب
بران باره بر شد که بد کاخ اوی ...
... و دیگر که خوانند بیداد و شوم
که ویران کند مهتر آباد بوم
ازان پس بلشکر بفرمود شاه ...
----------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه فردوسی » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیآب » بخش ۱۷
... ز کین پدر گر دلت خیره شد
چنین آب من پیش تو تیره شد
ازان بد سیاوش گنهکار بود ...
... یکی با درنگ و یکی با شتآب
زمین شد بکردار دریای آب
ز باریدن تیر گفتی ز آبر ...
----------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه فردوسی » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیآب » بخش ۱۸
... میان یلی تاختن را ببست
برفتند گردان چو دریای آب
گرفتند بر تاختن بر شتآب ...
... و زآنجا بشد شاه ببهشت گنگ
همه لشکر آباد با ساز جنگ
چو آگاهی آمد بماچین و چین ...
... فرستاده را گفت کو را بگوی
که خیره بر ما مبر آب روی
نباید که نزد تو افراسیآب ...
... بدو گفت پر مایه افراسیآب
که فرخ کسی کو بمیرد در آب
مرا چون بشمشیر دشمن نکشت ...
... چو روشن شود تیره گرن اخترم
بکشتی بر آب زره بگذرم
ز دشمن بخواهم همان کین خویش ...
... به رستم چنین گفت کافراسیآب
سوی گنگ دژ شد ز دریای آب
بکردار کرد آنچ با ما بگفت ...
... شما رنج بسیار برداشتید
بر و بوم آباد بگذاشتید
همین رنج بر خویشتن برنهید ...
... سر و کار با باد و شش ماه راه
که داند که بیرون که آید ز آب
بد آمد سپه را ز افراسیآب ...
... آبا بندگی دوست دارنده ایم
بخشکی و بر آب فرمان رواست
همه کهترانیم و پیمان وراست ...
... همه خویش و پیوند افراسیآب
ز تیمارشان دیده کرده پر آب
نواها که از شهرها یادگار ...
----------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه فردوسی » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیآب » بخش ۱۹
... همو آفریننده پیل و مور
ز خاشاک تا آب دریای شور
همه با توانایی او یکیست ...
... و زآن روی رانم بمکران زمین
و زآن پس بر آب زره بگذرم
اگر پای یزدان بود یاورم ...
... بدان دختران رد افراسیآب
نگه کرد کاوس مژگان پر آب
پس پرده شاهشان جای کرد ...
----------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه فردوسی » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیآب » بخش ۲۰
... مگر همچنین خون افراسیآب
هم ایدر بریزم بکردار آب
و ز آن جایگه شد سوی تخت باز ...
... ببینیم تا چند ویران شدست
کنیم از سر آباد با خوردنی
بباشیم و آریمش آوردنی ...
... نخستین برین بوم تآبد بمهر
همم دانش و گنج آباد هست
بزرگی و مردی و نیروی دست ...
... خود و نامداران براه آمدند
همه راه آباد کرده چو دست
در و دشت چون جایگاه نشست ...
... اگر کهتری را خود اندر خوریم
جهانی ببخت تو آباد گشت
دل دوستداران تو شاد گشت ...
فردوسی » شاهنامه فردوسی » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیآب » بخش ۲۱
... بدشت اندرون سبزه و جای خوآب
هوا پر ز آبر و زمین پر ز آب
چو آمد بنزدیک آب زره
گشادند گردان میان از گره ...
... جهاندار نیک اختر و راه جوری
برفت از لب آب با آب روی
بران بندگی بر نیایش گرفت ...
... همی خواست از کردگار بلند
کز آبش بخشکی برد بی گزند
همان ساز جنگ و سپاه ورا ...
... نشد کژ با اختر پادشا
شگفت اندران آب مانده سپاه
نمودی بانگشت هر یک بشاه ...
... هوا شد خوش و باد ننمود چهر
گذشتند بر آب بر هفت ماه
که بادی نکرد اندریشان نگاه ...
... بمالید بر خاک رخ بر زمین
برآورد کشتی و زورق ز آب
شتآب آمدش بود جای شتآب ...
... چنین گفت گوینده ای زان گروه
که ایدر نه آبست پیشت نه کوه
اگر بشمری سربسر نیک و بد
فزون نیست تا گنگ فرسنگ صد
کنون تا برآمد ز دریای آب
بگنگست با مردم افراسیآب ...
... چهانجوی چون گنگ دژ را بدید
شد از آب دیده رخش ناپدید
پیاده شد از اسب و رخ بر زمین ...
----------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه فردوسی » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیآب » بخش ۲۲
پس آگاهی آمد بافراسیآب
که شاه جهاندار بگذاشت آب
شنیده همی داشت اندر نهفت ...
... همانا بداندیش افراسیآب
گذشتست زان سو بدریای آب
چنان پیر بر گاه کاوس شاه ...
... ز گیتی کسی را که بردند رنج
وزان آب راه بیآبان گرفت
جهانی ازو مانده اندر شگفت ...
... گرفتش ببر شاه گردن فراز
بگفت آن شگفتی که دید اندر آب
ز گم بودن جادو افراسیآب ...
... چو آمد بدان شارستان پدر
دو رخساره پر آب و خسته جگر
بجایی که گر سیوز بدنشان ...
... کشیدند زان روی ببهشت گنگ
سپه را بنزدیک شاه آب و رنگ
وفا چون درختی بود میوه دار ...
... همیشه پر از درد دارد روان
همه کوه و رود و بیآبان و آب
نبیند نشانی ز افراسیآب ...
----------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه فردوسی » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیآب » بخش ۲۳
... برفتیم با داغ دل یک گروه
بهامون و کوه و بدریای آب
نشانی ندیدیم ز افراسیآب ...
... که آتش بدان گاه محرآب بود
پرستنده را دیده پرآب بود
اگر چند اندیشه گردد دراز ...
----------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه فردوسی » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیآب » بخش ۲۴
... بغار اندرون جای بالای ساخت
زهر شهر دور و بنزدیک آب
که خوانی ورا هنگ افراسیآب ...
----------------------------------------------
فردوسی » شاهنامه فردوسی » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیآب » بخش ۲۵
... بچشم آمدش هوم با آن کمند
نوان برلب آب برمستمند
همان گونه آب را تیره دید
پرستنده را دیدگان خیره دید ...
... نهانی چه داری بکن آشکار
ازین آب دریا چه جویی همی
مگر تیره تن را بشویی همی ...
... دل و جانم از رستن او بخست
بدین آب چیچست پنهان شدست
بگفتم ترا راست چونانک هست ...
... چنین داد پاسخ پرستنده هوم
به آباد بادا بداد تو بوم
بدین شاه نوروز فرخنده باد ...
... همی خواستم تا جهان آفرین
بدو دارد آباد روی زمین
چو باز آمد او شاد و خندان شدم ...
... بخواهش بدو سست کردم کمند
چو آمد برآب بگشاد بند
بب اندرست این زمان ناپدید ...
... چو آواز او یآبد افراسیآب
همانا برآید ز دریای آب
بفرمود تا روزبانان در ...
... چو بشنید آوازش افراسیآب
پر از درد گریان برآمد ز آب
بدریا همی کرد پای آشناه ...
... برو بتر آمد ز مرگ آنچ دید
چو گرسیوز او را بدید اندر آب
دو دیده پر از خون و دل پر شتآب ...
... چو بشنید بگریست افراسیآب
همی ریخت خونین سرشک اندر آب
چنی اد پاسخ که گرد جهان ...
... همی پوست درند بر وی بچرم
کسی را نبینم بچشم آب شرم
زبان دو مهتر پر از گفت و گوی ...
... سر شهریار اندر آمد ببند
بخشکی کشیدش ز دریای آب
بشد توش و هوش از رد افراسیآب ...